Monday, November 22, 2004

باد

من چه آسان شاید با تو از حرکت باد می گویم
باد جانفرسائی است ،
این همان طوفانی است که به همراه تلاش باران پیش از آن فصل بهار می بارد
دور دست دشت پر از موجود است
و چگونه این باد بر تن سبز علف می تازد
نه که این سبزه علف رنگ همی می بازد
باد بر ریشه او می تازد
روز دیگر دیدم چه درختی انبوه طاقت باد نداشت
ولی این سبزه علف خوب به باد می سازد
گاه شاید به مانند درختی انبوه می توان گستر بود
وقت طوفان بهتر که بمانند علف ها بی سر، می توان دامن بود
گاه شاید، باید چون علف کوچک بود
و بوقت دیگر چون درخت انبوه سر بسر پر بر بود
دیر وقتی است که این باد بر اندام تنم سبزه تنم چنگ زده است و رفته است
تن من آزرده است بل حیاتی داده است و هزاران برده است
و آن یکی باز به آواز چکاوک برده است
خوب من می بینم چه فراوان هستی
نه که یک برگی گلی ، پرک شاپرکی ، کاکلی از سر هدهد برده است
خانمان سوز هراسان بادی است تو نمی دانی دی، سنگ حجیمی برده است
آدمی آزرده است
این چه طوفانی بود شاخه ها را آزرد
این چه دیوانه هراسان بادی است که تن ما را آزرد
تو به من باز بگو دلبرکم باد بر صورت تو بر تن تو
چنگ زده است ؟ تن تو آزرده است؟
کهنه دستمال آغشته به بوی مادر که دگر باما نیست
از تو هم استانده است ؟ با مهیبش برده است؟
موی تو آشفته است ؟ کاکل تو برده است؟
تو نمی دانی باد دلکم را برده است

کاغذ شعرم را چند باری برده است
من به این باد چه شبها گفتم

در میان طوفان، در کنار دریا, چه پیاپی گفتم
کاکل دلبرکم را پس ده

کاغذ شعر، کوچک دلکم را پس ده

فرشيد آريان
برایتون 02/12/28

Comments: Post a Comment