Tuesday, October 30, 2007

ادبيات ایرانیان پیش و پس از حمله تازیان





ادبيات پهلوي در سه قرن اول از انقراض حكومت ساساني تا پايان قرن سوم هجري



زبان رسمي و ادبي ايران در دوره ساساني گویش پهلوي جنوبي يا پهلوي پارسي و یا ساسانی بود. اين گویش در دربار ودیوان های اداری کشوری ودر دستگاه موبدان زرتشتي چون يك زبان رسمي بكار ميرفت و در همان زمان زبان و ادب سرياني هم در كليساهاي نسطوري ايران كه در اواخر عهد ساساني تا برخي از شهرهاي ماوراءالنهر گسترده شده بود، بکار برده می شد. پيداست كه با حمله عراب و بر افتادن حکومت ساسانيان برسميت همه جانبه گویش پهلوي و بکارگیریش لطمه‏اي سخت خورد ليكن بهيچ روي نميتوان پايان حيات ادبي آن گویش را مقارن با اين حادثه بزرگ تاريخي دانست چه از اين پس تا ديرگاه هنوز گویش پهلوي در شمار گویش های زنده و داراي آثار متعدد پهلوي و تاريخي و ديني بوده و حتي بايد گفت غالب كتبي كه اكنون بخط و لهجه پهلوي در دست داريم متعلق ببعد از دوره ساساني است. تا قسمتي از قرن سوم هجري كتابهاي معتبري بخط و زبان پهلوي تأليف شده و تا حدود قرن پنجم هجري رواياتي راجع بآشنايي برخي از ايرانيان با ادبيات اين لهجه در دست است و مثلاً منظومه ويس و رامين كه در اواسط قرن پنجم هجري بنظم درآمده مستقيماً از پهلوي بشعر فارسي ترجمه شده و حتي در قرن هفتم «زرتشت بهرام پژدو» ارداويرفنامه پهلوي را بنظم فارسي درآورد. در سه چهار قرن اول هجري بسياري از كتب پهلوي در مسائل مختلف از قبيل منطق، طب، تاريخ، نجوم، رياضيات، داستانهاي ملي، قصص و روايات و نظاير آنها بزبان عربي ترجمه شد و از آنجمله است: كليله و دمنه، آيين نامه، خداينامه، زيج شهريار، ترجمه پهلوي منطق ارسطو، گاهنامه، ورزنامه و جز آنها. در همين اوان كتبي مانند دينكرت، بندهشن، شايست نشايست،ارداويرافنامنه، گجستك ابالش، يوشت فريان، اندرز بزرگمهر بختكان، ماديگان شترنگ، شكند گمانيك و يچار و امثال آنها بزبان پهلوي نگاشته شد كه بسياري مطالب مربوط بايران پيش از اسلام و آيين و روايات مزديسنا و داستانهاي ملي در آنها محفوظ مانده است. مؤلفان اين كتب غالباً از روحانيون زرتشتي بوده و باين سبب از تاريخ و روايات ملي و ديني ايران قديم اطلاعات كافي داشته‏اند. از اين گذشته در تمام ديوانهاي حكام عرب در عراق و ايران و ماوراءالنهر تا مدتي از خط و لهجه پهلوي استفاده ميشده است. با همه اين احوال پيداست كه غلبه عرب و رواج زبان ديني و سياسي عربي بتدريج از رواج و انتشار لهجه پهلوي ميكاست تا آنجا كه پس از چند قرن فراموش شد و جاي خود را بلهجات ديگر ايراني داد. خط پهلوي هم بر اثر صعوبت بسيار و نقص فراوان خود بسرعت فراموش گرديد و بجاي آن خط عربي معمول شد كه با همه نقصهايي كه براي فارسي زبانان داشت و با همه نارسايي بمراتب از خط پهلوي آسانتر است. بهمان نسبت كه لهجه پهلوي رسميت و رواج خود را از دست ميداد زبان عربي در مراكز سياسي و ديني نفوذ مي‏يافت و برخي از ايرانيان در فراگرفتن و تدوين قواعد آن كوشش ميكردند اما هيچگاه زبان عربي مانند يك زبان عمومي در ايران رائج نبود و بهيچ روي بر لهجات عمومي و ادب ايراني شكستي وارد نياورد و عبارت ديگر از ميان همه ملل مطيع عرب تنها ملتي كه زبان خود را نگاه داشت و از استقلال ادبي محروم نماند ملت ايرانست.
نفوذ لغات عربي در لهجات ايراني از انقراض حكومت ساساني تا پايان قرن سوم هجري


پيداست كه اين نفوذ سياسي و ديني و همچنين مهاجرت برخي از قبايل عرب بداخله ايران و آميزش با ايرانيان و عواملي از اين قبيل باعث شد كه لغاتي از زبان عربي در لهجات ايراني نفوذ كند. اين نفوذ تا چند قرن اول هجري بكندي صورت ميگرفت و بيشتر ببرخي از اصطلاحات ديني (مانند: زكوة، حج، قصاص...) واداري(مانند: حاكم، عامل، امير، قاضي، خراج...) و دسته‏يي از لغات ساده كه گشايشي در زبان ايجاد ميكرد يا بر مترادفات ميافزود(مانند: غم، راحت، بل، اول، آخر...) منحصر بود و حتي ايرانيان پاره‏اي از اصطلاحات ديني و اداري عربي را ترجمه كردند مثلاً بجاي «صلوة» معادل پارسي آن «نماز» و بجاي «صوم» روزه بكار بردند. در اين ميان بسياري اصطلاحات اداري(ديوان، دفتر، وزير...) و علمي(فرجار، هندسه، استوانه، جوارشنات، زيج، كدخداه...) و لغات عادي لهجات ايراني بسرعت در زبان عربي نفوذ كرد و تقريباً بهمان نسبت كه لغات عربي در لهجات ايراني وارد شد از كلمات ايراني هم در زبان تازيان راه يافت. بايد بياد داشت كه نفوذ زبان عربي بعد از قرن چهارم هجري و خصوصاً از قرن ششم و هفتم ببعد در لهجات ايراني سرعت و شدت بيشتري يافت. نخستين علت اين امر اشتداد نفوذ دين اسلام است كه هر چه از عمر آن در ايران بيشتر گذشت نفوذ آن بيشتر شد و بهمان نسبت كه جريانهاي ديني در اين كشور فزوني يافت بر درجه محبوبيت متعلقات آن كه زبان عربي نيز يكي از آنهاست، افزوده شد. دومين سبب نفوذ زبان عربي در لهجات عربي در لهجات ايراني خاصه لهجه دري، تفنن و اظهار علم و ادب بسياري از نويسندگانست از اواخر قرن پنجم به بعد. جنبه علمي زبان تازي نيز كه در قرن دوم و سوم قوت يافت از علل نفوذ آن در زبان فارسي بايد شمرده شد. اين نفوذ از حيث قواعد دستوري بهيچروي(بجز در بعض موارد معدود بي اهميت) در زبان فارسي صورت نگرفته و تنها از طريق مفردات بوده است و حتي در مفردات لغات عربي هم كه در زبان ما راه جست براههاي گوناگون از قبيل تلفظ و معني آنها دخالتهاي صريح شد تا آنجا كه مثلاً بعضي از افعال معني و وصفي گرفت (مانند:لاابالي= بي‏باك. لايعقل= بي‏عقل، لايشعر= بي‏شعور، نافهم...) و برخي از جمعها بمعني مفرد معمول شده و علامت جمع فارسي را بر آنها افزودند مانند: ملوكان، ابدالان، حوران، الحانها، منازلها، معانيها، عجايبها، مواليان، اواينها...چنانكه در شواهد ذيل مي‏بينيم: ببوستان ملوكان هزار گشتم بيش گل شكفته برخساركان تو ماند(دقيقي)وگر بهمت گويي دعاي ابدالان نبود هرگز با پاي همتش همبر(عنصري)گر چنين حور در بهشت آيد همه حوران شوند غلمانش(سعدي) زنان دشمنان در پيش ضربت بياموزند الحانهاي شيون(منوچهري)بيابان درنورد و كوه بگذار منازلها بكوب و راه بگسل(منوچهري)من معانيهاي آنرا ياور دانش كنم گر كند طبع تو شاها خاطرم را ياوري(ازرقي)گذشته از اين نزديك تمام اسمها و صفتهاي عربي را كه بفارسي آوردند با علامتهاي جمع فارسي بكار بردند(مانند: شاعران، حكيمان، زائران، امامان، عالمان. نكتها، نسخها، كتابها...)بدين جهات بايد گفت لغات عربي كه در زبان فارسي آمده بتمام معني تابع زبان فارسي شده و اصولاً تا اواخر قرن پنجم جمعهاي عربي نيز بنحوي كه امروز ميان ما معمول است تقريباً مورد استعمالي نداشته است.


آغاز ادب فارسي از انقراض حكومت ساساني تا پايان قرن سوم هجري


اگر چه ادبيات پهلوي در برابر نفوذ و رسميت زبان عربي اندك اندك راه ضعف و فراموشي مي‏پيمود ليكن لهجات محلي ديگر ايران با آميزش با زبان عربي آماده ايجاد ادبيات كامل و وسيعي ميگرديد و از آنجمله بود لهجه آذري، لهجه كردي، لهجه فارسي(معمول در فارس)، لهجات مركزي ايران، لهجه طبري، لهجه گيلي و ديلماني، لهجه سگزي، لهجه خراساني، لهجه سغدي، لهجه خوارزمي و جز آن. لهجه عمومي مشرق ايران و شعب آن از اين ميان ثروتمندترين لهجه‏هاي ايراني بود و چون بازمانده لهجه‏هاي ادبي مهمي مانند پهلوي اشكاني (پهلوي شمالي)، سغدي قديم، تخاري و خوارزمي قديم بود بزودي و با كوچكترين رسميت سياسي مي‏توانست بهترين وسيله ايجاد ادبيات جديدي در ايران گردد و اين امر خوشبختانه بياري يعقوب سر ليث صفار(254ـ265) مؤسس سلسله مشهور صفاري در اواسط قرن سوم هجري بشرحي كه در تاريخ سيستان بتفصيل آمده است صورت گرفت و با ظهور شاعراني مانند محمد بن وصيف سگزي دبير يعقوب و بسام كورد(كرد) از خوارج سيستان كه بصلح نزد يعقوب رفته بود و محمد بن مخلد سگزي از فاضلان عهد يعقوب نخستين اشعار عروضي پارسي سروده شد .


شعر فارسي در قرن چهارم قرن چهارم، عصر ساماني و بويي


اما از جهت شعر فارسي، قرن چهارم را بايد يكي از بهترين دوره‏هاي ادبي زبان فارسي دانست. در نيمه دوم قرن سوم هجري يعني در همان اوان كه شعر عروضي پارسي نخستين مراحل حيات خود را ميپيمود و چون كودكي نوخاسته افتان و خيزان پيش ميرفت يكي از نوابغ بزرگ ادب فارسي يعني ابو عبدالله جعفربن محمد رودكي سمرقندي(م.329) ولادت يافت و تمام قسمت اول حيات خود را در اين قرن گذراند و تربيت شد تا آنجا كه شاعري فحل گرديد و چون به آغاز قرن چهارم رسيد مرتبتي يافت كه بقول ابوالفضل بلعمي او را در عرب و عجم نظيري نبود. بيست و نه سال اول قرن چهارم دوره استحصال رودكي از زحماتي بود كه در آغاز حيات خود يعني اواخر قرن سوم كشيده بود. رودكي شعر فارسي را از حالت ابتدائي و ساده خود بيرون آورد، در انواع مضامين و اقسام مختلف شعر از قبيل قصيده، غزل، مثنوي، رباعي و ترانه وارد شد و از همه آنها پيروز بيرون آمد. بقولي كه معقول‏تر و مقبول‏تر است نزديك صد هزار بيت (صد دفتر) و بقولي ديگر كه قبول آن دشوار مينمايد يك ميليون و سيصد هزار بيت شعر از خود بيادگار گذاشت. كتاب كليله و دمنه را بنظم فارسي درآورد، قصيده‏هاي بزرگ ساخت، غزلهاي لطيف كه عنصري هم خود را در برابر آنها عاجز مي‏يافت سرود. رودكي سخني شيرين، كلامي لطيف و طبيعي و خالي از هرگونه اشكال دارد و اگر از كهنگي زبان و لهجه او كه نسبت بما امري طبيعي و نتيجه گذشت ده قرن و نيم مدت است، بگذريم بايد سخن او را بهمان اندازه ساده و سهل بدانيم كه سخن فردوسي و سعدي را . بهر حال رودكي پدر شعر فارسي است و در اين امر خلافي نتوان كرد و از همين جاست كه شاعران بعد از وي او را «استاد شاعران» و سلطان شاعران» لقب داده‏اند. از اشعار اوست: زمانه پندي آزاد وار داد مرا زمانه چون نگري سر بسر همه پند است - بروز نيك كسان گفت تا تو غم نخوري بسا كسا كه به روز تو آرزومند است- زمانه گفت مرا خصم خويش دار نگاه كرا زبان نه ببند است پاي دربند است تا جهان بود از سر آدم فراز كس نبود از راه دانش بي‏نياز مردمان بخرد اندر هر زمان راز دانش را بهر گونه زبان گرد كردند و گرامي داشتند تا بسنگ اندر همي بنگاشته دانش اندر دل چراغ روشن است وز همه بد بر تن تو جوشن است در همان سال كه ستاره نبوغ رودكي از افق آسمان ادب فارسي افول ميكرد درخشانترين ستاره شعر و هنر يعني فردوسي پاي در مطلع حيات نهاد (329 هجري) و چنانكه خواهيم ديد با آغاز دوره شاعري اين آزاد مرد شعر پارسي بكمال رسيد: تهنيت بايد كه در ملك سخن گر شكوفه فوت شد نوبر بزاد!در اواخر حيات رودكي و بعد از او شاعران ديگري هم در دربار سامانيان و در خراسان و ماوراءالنهر تربيت مي‏شدند و توجه سلاطين ساماني بدانان باعث پيشرفت كار ايشان و فزوني نظاير آنان بود بحدي كه قرن چهارم از حيث كثرت شعر و شاعر قرن كم نظيري بوده است. از مشاهير معاصران رودكي ابوالحسن شهيد بن حسين بلخي (م 325) شاعر و متكلم بزرگ خراسانست كه در شعر عربي و پارسي استاد بوده و غزلهاي لطيف و خط زيباي او در ميان آيندگان شهرت داشته است. ديگر از شاعران بزرگ قرن چهارم ابوالحسين محمد بن محمد بخارائي معروف به مرادي معاصر رودكي است ـ ديگر ابو عبدالله محمد بن موسي فرالاوي معاصر رودكي ـ ديگر ابوزراعه (ابوزرعه) معمري جرجاني معاصر رودكي ديگر ابوالعباس فضل بن عباس ربنجني معاصر نصر بن احمد و نوح بن نصر ساماني ـ ديگر ابو طاهر طيب ابن محمد خسرواني (م.342) ـ ديگر ابوالمؤيد بلخي از شاعران نيمه اول قرن چهارم كه در نظم و نثر استاد بود ـ ديگر ابو عبدالله محمد بن صالح ولوالجي ـ ديگر ابو عبدالله محمد بن حسن معروفي بلخي معاصر عبدالملك بن نوح (343ـ 350) ـ ديگر ابوالحسن علي بن محمد معروف به منجيك ترمدي ـ ديگر ابوشكور بلخي صاحب منظومه آفرين نامه كه در حدود 333ـ 336 سروده شده و از ابيات مشهور آن است. به دشمن برت استواري مباد كه دشمن درختي است تلخ از نهاد درختي كه تلخش بود گوهرا اگر چرب و شيرين دهي مر وراهمان ميوه تلخت آرد پديد ازو چرب و شيرين نخواهي مزيدزدشمن گرايدونكه يا بي شكر گمان بر كه زهرست هرگز مخور شاعر بسيار مشهور قرن چهارم بعد از رودكي ابو منصور محمد بن احمد دقيقي (مقتول در حدود سال 368) است كه معاصر با امير فخرالدوله ابوالمظفر احمد بن محمد چغاني از آل محتاج و امير سديد ابو صالح منصور بن نوح ساماني(350ـ 365) و امير رضي ابوالقاسم نوح بن منصور (365ـ 387) بوده و بامر پادشاه اخير بنظم شاهنامه ابومنصوري آغاز كرده و هزار بيت در سلطنت گشتاسب و ظهور زردشت پيغامبر سروده است. علاوه بر اين، قصائد و قطعات و غزلهايي نيز از دقيقي بيادگار مانده و او از شاعران استاد عهد ساماني است كه قدرتش در ساختن قصايد و بيان مدايح شهرياران زبانزد بود. از قطعات مشهور اوست: بدو چيز گيرند مر مملكت را يكي ارغواني يكي زعفراني يكي زرنام ملك بر نبشته دگر آهن آبداده يماني كرا بويه وصلت ملك خيزد يكي جنبشي بايدش آسماني زباني سخنگوي و دستي گشاده دلي همش كينه همش مهرباني كه ملكت شكاريست كاو را نگيرد عقاب پرنده نه شير ژياني دو چيز است كاو را ببند اندر آرد يكي تيغ هندي دگر زر كاني بشمشير بايد گرفتن مر او را بدينار بستنش پاي ارتواني كرا تخت و شمشير و دينار باشد نبايدش تن سرو و پشت كياني خرد بايد آنجا وجود و شجاعت فلك مملكت كي دهد رايگاني شاعر مشهور آخر دوره ساماني كه قسمتي از عهد غزنوي را نيز درك كرد مجدالدين ابواسحق كسائي مروزي است كه مردي شيعي مذهب و در اواخر عمر خود متمايل بوعظ و اندرز بود. وي تا مدتي بعد از سال 391 در قيد حيات بوده و دوره سلطنت سلطان محمود غزنوي را درك كرده و او را ثنا گفته است. شاعر نامبردار آخر عهد ساماني كه قسمت بزرگ زندگي او در قرن چهارم و چند سالي از آن در آغاز قرن پنجم گذشت استاد ابوالقاسم فردوسي(329ـ 411 هجري) صاحب شاهنامه است كه بي‏اغراق تاج شعر و ادب ايراني و عاليترين نمونه فصاحت زبان فارسي دري است. از ابيات اوست:سپاسم ز يزدان كه او داد زور بلند اختر و بخش كيوان و هور ستايش كه داند سزاوار اوي نيايش بآيين و كردار اوي مگر او دهد يادمان بندگي نمايد بزرگي و دارندگي شما دست يكسر بيزدان زنيد بكوشيد و پيمان او مشكنيدكه بخشنده اويست و دارنده اوي بلند آسمانرا نگارنده اويستمديده را اوست فرياد رس منازيد يا نازش او بكسنيابد نهادن دل اندر فريب كه پيش فرازنده آيد نشيبكجا آنكه ميسود تاجش بابر كجا آنكه بودي شكارش هژبرنهاني همه خاك دارند و خشت خنك آنكه جز تخم نيكي نكشت زماني مياساي از آموختن اگر جان همي خواهي افروختنچو گويي كه وام خرد تو ختم همه هر چه بايستم آموختم يكي نغز بازي كند روزگار كه بنشاندت پيش آموزگار در دوره ساماني علاوه بر قصائد و قطعات و ساير انواع شعر، چندين منظومه بزرگ از قبيل كليله و دمنه رودكي، آفرين نامه ابوشكور، شاهنامه مسعودي مروزي، گشتاسبنامه دقيقي، شاهنامه فردوسي سروده شده. از خصائص شعر فارسي قرن چهارم: فصاحت، سادگي، مضامين تازه و بكر، توجه بطبيعي بودن تشبيهات، توصيفات طبيعي منطبق بر عالم خارج، سعي در جستن مطالب تازه و بديع و متنوع، عدم استعمال اصطلاحات علمي در شعر، خالي بودن شعر از كلمات مشكل عربي و حتي كم بودن لغات عربي، حفظ بسياري از لغات كهنه دري، كوتاه بودن اوزان و بحور شعر است. كمترين آشنايي با لهجه كهنه قرن چهارم خواننده را در فهم زيبايي و فصاحت معجزه‏آساي اشعار آن عهد ياوري خواهد كرد. بزرگترين نماينده شعر اين دوره بي‏خلاف فردوسي و ابيات غراي او بي‏ترديد بهترين نشانه فصاحت زبان فارسي است تا بجايي كه قرن چهارم تنها با داشتن شاهنامه مي‏تواند بر زبان فارسي حكومت كند و منشاء هر گونه اصلاحي در اين زبان و دور داشتن آن از افراطها و تفريطهاي متأخران گردد. در شعر فارسي قرن چهارم بندرت و بزحمت ميتوان اثر يأس و نوميدي يافت. شعر اين دوره پر است از نشاط روح و غرور ملي و انديشه حساسي و خوشبيني و آزادمنشي، و از اينروي بايد آنرا آيينه تمام نماي روح و انديشه واقعي ايراني دانست يعني انديشه و روحي كه هنوز چنانكه بايد مقهور عوامل غير ايراني نشده و استوار بر جاي مانده بود.


آميزش زبان فارسي با زبان عربي قرن پنجم و ششم عصر غزنويان و سلجوقيان و خوارزمشاهيان


زبان پارسي كه در قرن چهارم از آميزش با زبان عربي تا حدي مصون مانده و لغات تازي در آن اندك بود از قرن پنجم ببعد بنسبت بيشتري با لغات عربي درآميخت. پيداست كه اين آميزش يكباره با شروع قرن پنجم بكمال نرسيد بلكه تدريجاً صورت گرفت و اين سير تدريجي چنان بود كه كثرت كلمات عربي در پايان قرن پنجم خيلي بيشتر از آغاز آن و در آخر قرن ششم زيادتر از اول آن بوده است. از علل عمده اين امر يكي تزايد نفوذ دين اسلام در اين دو قرن و زبان ملازم آن يعني زبان عربي بود. ديگر آنكه در اين دو قرن تعليم و تعلم زبان عربي با شدتي بيشتر از پيش در ايران رواج داشت و چون توسعه و افزايش مدارس در قرن پنجم و ششم با قوت بسيار صورت گرفته و از مواد اصلي و اساسي دروس در اين مدارس زبان و ادب عربي بود، طبعاً همه اهل سواد و كساني كه در پي تحصيل علم و ادب بودند از زبان و ادب عرب آگاهي مي‏يافتند و از اينجاست كه در قرن پنجم و ششم كمتر كسي از شاعران و نويسندگان را مي‏يابيم كه اثري از ادب عربي در گفتار او نباشد. علاوه بر اين در طي قرنهاي دوم و سوم و چهارم همه علوم اسلامي تدوين شده و اصطلاحات علمي فراوان در زبان عربي گرد آمده و بر اثر ترجمه بسياري كتب از منابع يوناني و پهلوي و سرياني و هندي، ادب عربي غني و ثروتمند و داراي نفوذ بسيار گرديده بود. دين اسلام و رواج قرآن كريم و احاديث نيز مايه تشديد نفوذ لغات عربي و ورود بسياري از آنها در زبان فارسي شده بود. باين جهات هر چه از آغاز تسلط تا زيان بر ايران بعهد معاصر نزديكتر شويم كلمات تازي را بنسبت بيشتري در زبان فارسي مي‏يابيم. در قرن پنجم و ششم اين عوامل چون دست بهم دادند باعث شدند كه زبان فارسي با سرعت بيشتري با لغات تازي آميخته شود چنانكه در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم كه پايان اين دوره است در زبان نظم و نثر فارسي بسياري از كلمات غير لازم عربي وارد شده بود. از طرفي ديگر چون قرن پنجم و ششم دوره برچيده شدن حكومتهاي ايراني و روي كار آمدن غلامان و قبايل ترك نژاد بود قسمتي از لغات تركي نيز بوسيله سپاهيان و عمال دولتي در زبان فارسي راه جست ولي نسبت اين لغات بواژه‏هاي تازي بسيار ناچيز و غير قابل ملاحظه بود.


قرن پنجم و ششم عصر غزنويان و سلجوقيان و خوارزمشاهيان


رواج زبان ادبي در نواحي مركزي و جنوبي و غربيچنانكه ميدانيم تا اواخر قرن چهارم ادبيات دري تنها بنواحي شرقي ايران يعني سيستان و خراسان و ماوراءالنهر اختصاص داشت زيرا لهجه‏يي كه نخستين آثار ادبي ايران دوره اسلامي با آن وجود آمد متعلق بهمين نواحي بود اما از اوايل قرن پنجم بعللي ادبيات دري بنواحي مركزي و اندك اندك بشمال و مغرب و جنوب نيز راه يافت و شاعران و نويسندگان بجاي لهجه ملهي خود لهجه ادبي دري را بتقليد از شاعران خراسان و ماوراءالنهر براي شعر و نثر پذيرفتند و در دربارها مرسوم كردند و اگر چه در همان حال هم شاعراني مانند بندار رازي بزبان اهل ري و علي پيروزه و مسته مرد ملقب به ديواروز كه هر دو معاصر عضدالدوله ديلمي بودند بلهجه طبرستاني و بابا طاهر عريان همداني بلهجه محلي خود شعر مي‏ساختند ليكن لهجه ادبي دربارها و كتب اصلي ادبي تنها لهجه اهل مشرق بود و شاعران و نويسندگان براي آنكه خوب از عهده بيان مقاصد خود در پارسي دري برآيند از ديوانهاي شعرايي مانند رودكي و منجيك و دقيقي و فردوسي و نظاير آنان استفاده ميبردند و يا خواندن آثار آنانرا بمبتديان توصيه ميكردند. ناصر خسرو در سفرنامه خود گويد: «...و در تبريز قطران نام شاعري را ديدم، شعري نيك مي‏گفت اما زبان فارسي نيكو نميدانست پيش من آمد ديوان منجيك و ديوان دقيقي بياورد و پيش من بخواند و هر معني كه او را مشكل بود از من بپرسيد، باو گفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند...»راوندي در كتاب راحة الصدور از قول احمد بن منوچهر شصت كله آورده است كه «... سيد اشرف بهمدان رسيد در مكتبها مي‏گرديد و مي‏ديد تا كرا طبع شعرست، مصراعي بمن داد تا بر آن وزن دو سه بيت گفتم، بسمع رضا اصغا فرمود و مرا بدان بستود و حث و تحريض واجب داشت و گفت از اشعار متأخران چون عمادي و انوري و سيد اشرف و بلفرج روني ... و حكم شاهنامه آنچ طبع تو بدان ميل كند قدر دويست بيت از هر جا اختيار كن و يادگير و برخواندن شاهنامه مواظبت نماي تا شعر بغايت رسد...»اين اشارات و نظاير آنها مي‏رساند كه با رواج شعر دري در نواحي جديدي غير از مشرق ايران آموختن لهجه دري و نكات آن و علي الخصوص مشكلات لغات آن لهجه از مسائل عادي نوآموزان بود و بهمين سبب است كه اسدي طوسي كه قسمت بزرگي از زندگي خود را در حدود اران و آذربايجان گذرانيده بود چون عدم اطلاع شاعران آن نواحي را از مشكلات لغات دري ملاحظه كرد بتأليف كتاب لغت فرس همت گماشت و در آغاز آن نوشت«... و غرض ما اندرين لغات پارسي است كه ديدم شاعرانرا كه فاضل بودند وليكن لغات پارسي كم ميدانستند...» و در اينجا هم مانند قول ناصر خسرو مراد از زبان پارسي لهجه دري يا پارسي دري است.

قرن پنجم و ششم عصر غزنويان و سلجوقيان و خوارزمشاهيان


نثر فارسي در قرن پنجم و ششمقرن پنجم و ششم از حيث نثر فارسي يكي از ادوار بسيار مهم ادبي است. در اين دو قرن نه تنها نثر فارسي دنباله ترقيات قرن چهارم را طي كرد بلكه به مراتب بيش از شعر ترقي و تحول يافت و انواع آثار مختلف در آن بوجود آمد چنانكه از حيث تنوع و تعدد آثار منثور مي‏توان هيچيك از ادوار ادبي را با اين دو قرن مقايسه كرد. نثر فارسي در اين دو قرن دو سبك كاملاً متمايز از يكديگر داشت: اول سبك ساده كه دنباله نثر ساده قرن چهارم بوده است و دوم سبك مصنوع كه بعد از اين راجع به آن سخن خواهيم گفت


قرن پنجم و ششم عصر غزنويان و سلجوقيان و خوارزمشاهيان


نثر ساده در قرن پنجم و ششم:مراد از نثر ساده يا نثر مرسل نثري است كه خالي از صنايع و قيود لفظي و آزاد از هرگونه تصنع و تكلفي باشد. نثري كه به اين سبك نوشته شده باشد كاملترين و سودمندترين نوع آنست زيرا مقصود را بنحو اتم بيان و از فوت معني پيش گيري مي‏كند. اين سبك نثر همچنانكه گفتيم در قرن چهارم در ادب فارسي معمول بود و مانند سبك شعر فارسي در تمام قرن پنجم و قسمتي از قرن ششم ادامه و تكامل يافت و اختلافي كه در آن بتدريج وجود مي يافت نه از باب اصول و بنياد و سبك و روش و نگارش بلكه از جهت تغييرات و تحولاتي بود كه بتدريج در زبان فارسي صورت مي‏گرفت و ما راجع به آن پيش از اين سخن گفته‏ايم. براي آنكه از كتابهاي معروفي كه در اين دو قرن به نثر ساده و مرسل نگارش يافته و نيز از نويسندگان آنها مختصر اطلاعي داشته باشيم خوبست بعضي از آنها را فهرست وار ذكر كنيم: دراوايل قرن پنجم يك كتاب معتبر در هندسه و حساب و نجوم و هيئت باسم التفهيم لاوائل صناعة التنجيم داريم كه نويسنده آن ابوريحان محمد بن احمد البيروني الخوارزمي به سال 420 آنرا به فارسي نگاشت. انشاء اين كتاب بسيار ساده و زيباست و التفهيم مخصوصاً از باب اصطلاحات فارسي نجومي و رياضي ارزش بسيار دارد. دانشمند معاصر ابوريحان يعني ابو علي حسين بن عبدالله بن سينا (370ـ428) نيز در اوايل قرن پنجم چند اثر مشهور خود را در مسائل فلسفي و طبي به زبان فارسي به رشته تحرير كشيد. مهمترين آنها كتاب معروف دانشنامه علائي يا حكمت علائي است در منطق و فلسفه. ابو علي بن سينا بسيار كوشيده است اصطلاحات فلسفي را كه تا آغاز قرن پنجم به زبان عربي مدون شده بود به فارسي بياورد و از اين بابت كتاب او تازگي دارد. علاوه بر اين از ابن سينا رسالات ديگري مانند رساله معراجيه و رساله نبوت و رساله نبضيه و جز آنها باقي مانده است. ديگر از نويسندگان مشهور اوايل قرن پنجم ابوالفضل بيهقي(385ـ470 هجري) از مشاهير دبيران سلطان محمود و پسران اوست. اثر مشهور او كتاب مقامات محمودي و مسعودي مشهور بتاريخ بيهقي است كه اصلاً درسي جزء حاوي وقايع عهد ناصرالدين سبكتكين و يمين الدوله محمود و پسرانش محمد و مسعود و متضمن اطلاعات مفيدي راجع بظهور سلاجقه و كيفيت غلبه آنان بر خراسان و عراق بود ليكن اكنون تنها قسمتي از آن شامل وقايع بعد از فوت محمود(421 هجري) تا وقايع آخر عهد محمود و غلبه سلاجقه و شكست محمود و تباهي كار او در دست است. اين كتاب از باب انشاء فصيح و ساده و زيباي آن قابل ملاحظه است بحدي كه مي‏توان روش بيهقي را در انشاء از جمله بهترين روشهاي نثر فارسي دانست.از نويسندگان بزرگ اواخر قرن پنجم خواجه نظام الملك ابو علي حسن بن علي طوسي وزير الب ارسلان و ملكشاه سلجوقي مقتول در سال 485 هجريست. اين وزير در اواخر حيات به خواهش ملكشاه تجارب ممتد و نظرهاي صائب خود را در تدبير امور مملكت و رعيت و سياست در كتابي گردآورد و آنرا سير الملوك يا سياستنامه ناميد. اهميت سياستنامه در انشاء شيوا و ساده و بسيار روان آنست. انشاء نظام الملك بدرجه‏يي از قيد ابهام و تصنع آزاد است كه هنوز كهنه نشده و همواره تازه و قابل استفاده و نزديك به ذهن و ذوق هر خواننده فارسي زبانست. يكي از كتابهاي قابل توجه و مهم قرن پنجم قابوسنامه است مؤلف اين كتاب عنصرالمعالي كيكاوس نواده شمس المعالي قابوس از خاندان ديالمه زياري است كه قابوسنامه را در نصيحت پسرش گيلانشاه و آموختن راه و رسم زندگاني و اينكه در هر كاري چه حوائج و در بايستهايي در ميانست، نوشت. تأليف كتاب از سال 475 هجري شروع شده و شامل مسائل مختلف اجتماعي و اخلاقي و رسوم و آداب و فنون و علوم و پاره‏اي اطلاعات تاريخي است. سبك اين كتاب بسيار خوب و ساده و در عين حال قديم و كلمات كهنه پارس در آن فراوانست. اهميت قابوسنامه خصوصاً از آن جهت است كه اطلاعات ذيقيمت كثيري راجع بابواب مختلف تمدن و فرهنگ ايران قرن پنجم در آن گرد آمده و ما بسياري از اين اطلاعات نفيس را از ساير مأخذ نمي‏توانيم بدست آوريم. يكي از مشاهير نويسندگان ايران در قرن پنجم ناصر بن خسرو قبادياني (394ـ 481) است. از اين شاعر و نويسنده نامبردار چند اثر معروف به نثر فارسي در دست است مانند سفرنامه و زادالمسافرين و وجه دين و خوان اخوان و جامع الحكمتين كه در همه آنها نويسنده روشي ساده و انشائي روان دارد و حتي در كتاب زادالمسافرين با آنكه در كلام اسمعيليه نوشته شده سادگي و رواني انشاء را حفظ كرده است. ديگر از نويسندگان مشهور قرن پنجم كه نثري بسيار شيوا و زيبا دارد علي بن عثمان جلايي هجو يري غزنوي (متوفي به سال 465) است كتاب كشف المحجوب او قديميترين كتاب فارسي در شرح اصول تصوف است. از اوايل قرن پنجم كتاب بسيار سودمندي بنام تاريخ سيستان در دست داريم كه قسمتي ازان در آغاز قرن پنجم نوشته شده و باقي را در قرون بعد بر آن افزوده‏اند. قسمت اول تاريخ سيستان علي الخصوص آن بخش كه تا زوال دولت صفاريان را شامل است هم از باب مطالب تاريخي و هم از جهت سبك كهنه و فصيح انشاء ارزش و اعتبار فراوان دارد. كتاب ديگري از اوايل قرن ششم داريم بنام مجمل التواريخ و القصص كه نويسنده آن معلوم نيست ليكن چون مؤلف آن از مأخذ معتبر قديم در تأليف كتاب خود استفاده كرده اثر او بسيار مهم و قابل توجه است روش نويسنده كتاب هم بهمين نسبت كهنه و حتي خيلي كهنه‏تر از منشأت اواخر قرن پنجم و در غالب موارد حاوي كلمات و روايات پهلويست. در آغاز قرن ششم دانشمند مشهوري به نام حجةالاسلام محمد بن محمد غزالي طوسي (متوفي به سال 505) چند كتاب و چند نامه به فارسي از خود بر جاي گذاشت. از كتب فارسي او نصيحة الملوك و كيمياي سعادت هر دو انشائي فصيح و ساده و روشن دارد. نويسنده مشهور ديگر قرن ششم به نام محمد بن منوره نواده ابوسعيد ابوالخير كتابي در بيان احوال و عقايد و كلمات جد خود به نام «اسرار التوحيد في مقامات شيخ ابي سعيد» دارد. روش ساده و نثر شيواي اين كتاب به واقع در زبان فارسي كم نظير و شايسته ملاحظه و توجه است. سادگي سخن كه با استواري كلام و صحت تركيب و صراحت معاني آميخته، اين كتاب را بر بسياري از كتب ديگر فارسي رجحان داده است. از صوفي و شاعر و نويسنده بزرگ آخر قرن ششم فريدالدين محمد عطار كه نام او را در شمار شاعران مي‏آوريم كتاب معتبري به نام تذكرةالاوليا حاوي شرح احوال و اقوال صوفيان به روشي بسيار ساده و شامل تمام اختصاصات نثر مرسل در درست است و علاوه بر اين چند كتاب و رساله ديگر به نثر فارسي از عرفاي قرن ششم بر جاي مانده كه همه بر شيوه ساده نويسان انشاء شده است.

قرن پنجم و ششم عصر غزنويان و سلجوقيان و خوارزمشاهيان


نثر مصنوع در قرن ششم:سبك ديگري كه از اواخر قرن پنجم و قرن ششم در نثر فارسي ظهور كرد به سبك مصنوع يا سبك فني مشهور است. مراد از نثر مصنوع يا نثر فني نثري است كه آميخته با صنايع لفظي مانند سجع و جناس و امثال آنها باشد. در اين سبك نويسنده بيشتر بظاهر الفاظ توجه دارد و مهمترين عنصر آن سجع است. سجع به كلماتي گويند كه در پايان دو يا چند جمله متعاقب بكار رود و از حيث وزن و گاه از حيث وزن يا حروف اواخر خود تقريباً يكسان باشد مانند وعيد و تهديد در اين عبارت: «مضمون او همه وعيد و مقرون او همه تهديد» و واقعه و داهيه و قاصي و عاصي در اين عبارت: «چنانكه در چنين واقعه‏يي و در چنين داهيه‏يي خداوند ضجر قاصي به بندگان عاصي نويسد.»نثر مسجع در ادبيات فارسي در نتيجه تأثير ادبيات عرب پيدا شد و شيوع و تجديد آن در نثر عربي از قرن چهارم است و چون همه نويسندگان و ادباي فارسي زبان با ادب عربي آشنايي داشتند و آثار نويسندگان و مترسلان بزرگ عرب را سرمشق خود در نويسندگي و بيان نكات و مضامين مختلف قرار مي‏دادند طبعاً تحت تأثير سبك مصنوع آنها قرار گرفتند و همان سبك را در نثر زبان خود هم بكار بردند و اگر چه بعضي از نويسندگان فارسي زبان مانند عنصرالمعالي صاحب قابوسنامه با وارد كردن سجع در نثر مخالف بودند و زبان فارسي را با آن ناسازگار مي‏دانستند با اين حال همچنانكه گفته‏ايم از اواخر قرن پنجم و علي الخصوص از اواسط قرن ششم به بعد اين سبك در نثر فارسي معمول شد و مدتها متداول بود. نخستين كسي كه در آثار او سجع ديده شد خواجه عبدالله انصاري (متوفي به سال 481) است. وي در رسالات خود مانند «مناجات نامه» و «كنز السالكين» و «هفت حصار» سجعهايي ساده آورد ليكن ايراد سجع در آثار اين نويسنده چون با سادگي همراهست آسيب بسيار به انشاء او وارد نياورد. با تمام اين احوال اگر او سخنان خود را بدون رعايت سجع مي‏نوشت شايد بهتر از عهده ايراد معاني بر مي‏آمد. دوره واقعي صنايع لفظي در نثر از اواسط قرن ششم شروع شد. در اين دوره بكاربردن صنايع مختلف و تكلفات صوري و سجعهاي مكرر و آوردن جمله‏هاي مترادف و استعمال لغات وافر عربي و شواهد از شعر عرب و احاديث و امثال و آيات و تركيبات و مصطلحات علمي معمول شد.اولين كتابي كه توجه به صنايع در آن بسيار است. ترجمه كليله و دمنه است كه در حدود سال 539 هجري پرداخته شد. مترجم اين كتاب ابوالمعالي نصرالله بن محمد بن عبدالحميد غزنوي است كه تا اواخر قرن ششم در قيد حيات بود. در اين كتاب مترادفات و كلمات عربي و تمثل به اشعار و امثال عرب زياد است ولي سجعهاي آن كامل نيست. بعد از ابوالمعالي، نظامي عروضي سمرقندي در كتاب چهار مقاله بيشتر سجع به كار برده است. چهار مقاله در حدود سال 551 و 552 تأليف شده و كتابي است شامل چهار قسمت كه هر قسمت را نويسنده آن براي يك دسته از ندماء سلاطين نوشته است يعني راجع به شاعران، نويسندگان، پزشكان، منجمان. در اين كتاب مقدمه هر يك از صناعات با انشاء كاملاً مصنوع و باقي با استفاده از هر دو روش نثر نگارش يافته و نويسنده در هر دو فن نثر و علي الخصوص در بيان اوصاف داد استادي و مهارت داده است. مهمترين كتابي كه در قرن ششم پيش از چهار مقاله با توجه به صنايع لفظي نوشته شده كتاب مقامات حميدي است. صاحب اين كتاب قاضي حميدالدين عمر بن محمود بلخي(متوفي به سال 559) است و او اين كتاب را به تقليد از مقامات بديعي و مقامات حريري نگاشته و مانند آنها در آن انواع صنايع را بكار برده است. يكي ديگر از نويسندگان قرن ششم منتجب الدين بديع علي بن احمد كاتب جويني منشي سلطان سنجر سلجوقيست كه از نويسندگان مشهور و صاحب مجموعه‏يي از منشآت است به نام عتبة الكتبة. در اين منشآت كه مراسلات ديواني است بنابر رسم نويسندگان درباري آن روزگار بعضي از صنايع لفظي ديده مي‏شود. ديگر از نويسندگان قرن ششم بهاءالدين محمد بن مؤيد البغدادي منشي علاءالدين تكش خوارزمشاه(568ـ596) است كه ازو مجموعه‏يي از منشآت بنام«التوسل الي الترسل» در دست است. نثر بهاءالدين محمد داراي لغات فراوان عربي و صنايع لفظي است و در نوع خود ممتاز است. ديگر حميد الدين ابو حامد احمد بن حامد كرماني ملقب به افضل كرمان است كه از او سه كتاب در دست است به نام «عقدالعلي للموقف الاعلي» و «بدايع الازمان في وقايع كرمان» و «المضاف الي بدايع الازمان». اين سه كتاب در تاريخ سلاجقه كرمان و آشفتگي اوضاع آن ولايت بعد از حمله غزان بر آن تا اواخر قرن ششم و آغاز قرن هفتم است و انشاء هر سه كتاب مصنوع و متكلف است. كتاب ديگري با نثر مصنوع در اواخر قرن ششم تأليف شده است به نام «راحة الصدور». نويسنده اين كتاب نجم الدين ابوبكر محمد بن علي راوندي است كه كتاب خود را در سال599 تأليف كرد و خود مدتي بعد از تأليف اين كتاب زنده بود و بعد از حمله مغول در دربار سلاجقه آسياي صغير به سر مي‏برد. اهميت راحةالصدور تنها از لحاظ حفظ اطلاعات وافر راجع به سلاجقه مخصوص سلاجقه عراق نيست بلكه از اين باب كه با نثر شيوا و زيبايي كه در موارد لزوم از صنايع لفظي نيز بر كنار نمي‏باشد نگاشته شده، بسيار مهم و مورد استفاده است. در برخي از موارد اين كتاب مضامين شعري در لباس نثر درآمده است و اين در مواقعي است كه نويسنده مي‏خواست از ممدوح خويش سخن گويد. راوندي كتاب خود را بعد از فرار به آسياي صغير از جلو حمله مغول، و در آمدن در خدمت كيخسرو بن قلج ارسلان پادشاه سلجوقي آن سامان كه از 616 تا 634 حكومت داشت به نام او در آورد. از كتب بسيار مهم آخر قرن ششم و آغاز قرن هفتم كه چند سال پيش از حمله مغول نگاشته شد كتاب ترجمه تاريخ يميني است. اين كتاب را ابوالشرف ناصح بن ظفر منشي جرفاذقاني «گلپايگاني» در سال 603 از عربي به فارسي درآورد. متن عربي تاريخ يميني از عتبي نويسنده بزرگ معاصر سلطان محمود غزنوي است. عتبي اين كتاب را در شرح حكومت سبكتكين و محمود و به مناسبت راجع به قسمتي از حوادث آخر عهد ساماني نوشته و متن عربي آن از نمونه‏هاي زيباي ادب عربي است. ترجمه فارسي كتاب هم داراي همان ارزش و مقدار مي‏باشد يعني اگر چه به نثر مصنوع نگارش يافته ليكن با نهايت مهارت و استادي پرداخته شده است. از اواخر قرن ششم كتاب نفيسي داريم به نام«روضة العقول» اين كتاب را محمد ين غاضي الملطيوي دبير و وزير سليمانشاه بن قلج ارسلان (597ـ600) از سلاجقه آسياي صغير از كتابي كه اسپهبد مرزبان بن رستم بن شروين از شاهزادگان مازندران به زبان طبري در اواخر قرن چهارم هجري نگاشته بود به زبان فارسي ترجمه كرد(598 هجري). اين ترجمه نثري مصنوع ولي فصيح و زيبا دارد. ترجمه ديگر از همان كتاب چند سال بعد در حدود سالهاي 607ـ 622 ، بدست سعدالدين وراويني معاصر اتابك ازبك بن محمد بن ايلدگز از اتابكان آذربايجان شده و به «مرزبان نامه» موسوم گرديده است. ترجمه وراويني از بدايع آثار فارسي و يكي از شاهكارهاي نثر ماست. اين كتاب با روش مصنوع و با سجع و صنايع ديگر لفظي و استفاده از اصطلاحات علمي و اشعار و اخبار و امثال فارسي و عربي نگاشته شده و اهميت آن خصوصاً در آنست كه افكار شاعرانه چنان در نثر راه يافته است كه بدان اثر تازه‏يي از زيبايي و لطف بخشيده و آنرا در نوع خود بي‏نظير ساخته است. كتاب ديگري از پيش از حمله مغول داريم به نام «تاريخ طبرستان» كه مؤلف آن بهاءالدين محمد بن حسن بن اسفنديار كاتب آنرا در سال 613 به پايان برده است. نويسنده اين كتاب در برخي از موارد داراي روش مصنوع است و در موارد ديگر نثري ساده و فصيح دارد و تنها تصنع او استشهاد به پاره‏اي از اشعار عرب و آوردن سجعهايي در بعض موارد است.
كتب علمي قرن پنجم و ششم عصر غزنويان و سلجوقيان و خوارزمشاهيان قرن ششم را از يك لحاظ ديگر هم بايد براي نثر فارسي دوره بارور و پرحاصلي دانست و آن تأليف بسياري كتب علمي است به فارسي. در اين قرن در انواع علوم مانند رياضيات و طب و طبيعيات و نجوم و ملل و نحل و لغت و علوم ادبي كتبي به زبان فارسي تأليف شده است. از جمله اين كتب يكي مقدمة الادب در لغت عربي به فارسي است كه ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشري از اجله متكلمين معتزله (متوفي به سال 538) آنرا تأليف كرد.ديگر كتاب ذخيره خوارزمشاهي در طب و دارو شناسي تأليف زين الدين ابو ابراهيم اسمعيل بن حسن جرجاني معاصر ابوالفتح قطب الدين محمد خوارزمشاه (490ـ521) است. سيد اسمعيل در سال 531 در گذشته و داراي چند كتاب در طب است. كتاب ذخيره او يكي از كتب مهم طب و اهميت آن خصوصاً در آنست كه اولين و مهمترين كتاب جامعي است كه به زبان فارسي در طب و داروشناسي نگاشته شده و نثر آن ساده و فصيح و روشن و حاوي بسياري از لغات و اصطلاحات فارسي در باب امراض و ادويه است. ديگر از آثار معروف علمي به زبان فارسي كتاب جوامع العلوم و كتاب حدايق الانوار في حقايق الاسرار از امام ابو عبدالله فخر الدين محمد رازي متكلم بزرگ قرن ششم و آغاز قرن هفتم است كه به سال 606 در گذشت. ديگر كتاب كيهان شناخت از امام حسن قطان مروزي در جغرافيا و هيئت؛ و ترجمان البلاغه در علم بديع و مباحثي از علم بيان تأليف محمد بن عمرالرادوياني. ديگر كتاب معروف به «ستيني» حاوي شصت علم از علوم و فنون تأليف امام فخر رازي و ديگر روض الجنان در تفسير قرآن از ابوالفتوح حسين بن علي رازي مفسر و متكلم بزرگ قرن ششم و ديگر حدائق السحر في دقايق الشعر در علم بديع از رشيدالدين محمد وطواط شاعر و نويسنده مشهور قرن ششم و جز آن...

شعر فارسي عصر غزنويان و سلجوقيان و خوارزمشاهيان قرن پنجم و ششم


شعر فارسي در قرن پنجم و ششم از ثمرات ترقي ادب فارسي در قرن چهارم برخوردار بود. در آغاز قرن پنجم دربار يميمن الدولة و

امين الملة محمود ابن سبكتكين (متوفي به سال 421) و شهاب الدولة مسعود بن محمود (م:432) و بر اثر ثروت فراواني كه از غزوات هند نصيب دولت آل سبكتكين شده بود، از مأمنهاي بزرگ شاعران گرديد و با وجود شاعران استاد و بزرگي مانند عنصري و فرخي و زينتي و عسجدي و مسعودي رازي مركز مهمي براي ادامه و تكامل سبك ادبي دربار ساماني شد. استاد ابوالقاسم حسن عنصري(متوفي به سال 431) شاعر بزرگ آغاز قرن پنجم است كه دربار محمود و برادرش نصر بن ناصرالدين سبكتكين(م.412) و پسران محمود يعني محمد و مسعود بوجود او آراسته بود. وي در دقت الفاظ و رقت معاني و حسن تركيب كلمات و مهارت در تلفيق عبارات و باريك انديشي و خيال پردازي و چيره دستي در بيان مضامين و مطالب نو در عصر خويش سرآمد استادان سخن و در تمام ادوار ادبي بعد از خود مشهور است. از ابيات معروف اوست: هم سمر خواهي شدن گر سازي از گردون سريرهم سخن خواهي شدن گربندي از پروين كمرجهد كن تا چون سخن گردي قوي باشد سخن رنج بر تا چون سمر گردي نكو باشد سمر*عجب مدار كه نامرد مردي آموزد از آن خجسته رسوم و از آن ستوده سيربه چند گاه دهد بوي عنبر آنجامه كه چند روز بماند نهاده با عنبردلي كه رامش جويد نيابد آن دانش سري كه بالش جويد نيابد آن افسر چو شد بدريا آب روان و كرد قرار تباه و بيمزه و تلخ گردد و بي بر ز بعد آنكه سفر كرد چون فرود آيد به لطف روح فرود آيد و به طعم شكر ز زود خفتن و از دير خاستن هرگز نه ملك يابد مرد و نه بر ملوك ظفر شاعر ديگر معاصر عنصري، استاد علي بن جولوغ فرخي سيستاني (م:429) نيز از شهسواران ميدان بلاغت شمرده شده است. وي در تغزلات لطيف و رقت عواطف و سادگي زبان و شيريني سخن بدرجه‏يي است كه او را در ميان شاعران قصيده سرا به سعدي در ميان غزلسرايان تشبيه ميتوان كرد. از سخنان شيواي اوست: شرف و قيمت و قدر تو به فضل و هنر است نه بديدار و به دينار و به سود و به زبانهر بزرگي كه به فضل و به هنر گشت بزرگ نشود خرد به بد گفتن به همان و فلان گرچه بسيار بماند بنيام اندر تيغ نشود كند و نگردد هنر تيغ نهانورچه از چشم نهان گردد ماه اندر ميغ نشود تيره و افروخته باشد بميان شير هم شير بود گر چه به زنجير بود نبرد بند و قلاده شرف شير ژيان باز هم باز بود ورچه كه او بسته بود شرف بازي از باز فكندن نتوان * دل مردم بنكويي بتوان برد از راه بر نكوكاري هرگز نكند خلق زيان مردمان را خرد و عقل بدان داد خداي تا بدانند بد از نيك و سرود از قرآن نيك و بد هر دو توان كردد وليكن سخنيست نيك دشوار توان كردن و بد سخت آسانتو همي رنج نهي بر تن تا هر چه كني همه نيكو بود احسنت و زه‏اي نيكو دان اين هر دو شاعر يعني عنصري و فرخي در پايان عهد ساماني تربيت شدند و دو سبك تازه كامل كه در اصول و كليات دنباله سبك شعراي پيشين بود بوجود آوردند. سبك اين دو شاعر و يك شاعر جوان با ذوق ديگر كه اواخر حيات آن دو استاد را درك كرده بود يعني ابوالنجم احمد بن قوص بن احمد منوچهري دامغاني صاحب قصائد و مسمط هاي مشهور (متوفي به سال432) مدتها بعد از ايشان در شعر فارسي تأثير داشت تا آنكه در اواخر قرن پنجم و در قرن ششم به سبكهاي تازه‏اي مانند سبك سخن مسعود بن سعد بن سلمان(متوفي در حدود سال 515) و امير الشعرا محمد ابن عبدالملك برهاني معروف به امير معزي(وفات در حدود سال 520) و ابوالمجد مجدود بن آدم سنائي غزنوي صاحب ديوان قصائد و غزليات و منظومه‏هاي حديقةالحقيقة و طرق التحقيق و سيرالعباد و غيره (متوفي به سال 545) و عبدالواسع جبلي غرجستاني(م555) و ابوالفرج روني شاعر قصيده سراي معاصر سلطان ابراهيم غزنوي و علي الخصوص اوحدالدين علي(يا: محمد) بن اسحق انوري ابيوردي(متوفي به سال 583) منتهي گرديد.در اين ميان شاعران ديگري كه معمولاً متمسك به سبك شعر دوره ساماني و اويل عهد غزنوي بوده‏اند در تمام قرن پنجم تا اواسط قرن ششم به شاعري اشتغال داشته‏اند و از آنجمله‏اند: فخرالدين اسعد گرگاني از معاصران طغرل بيك سلجوقي كه داستان «ويس و رامين» را در حدود سال 446 هجري از زبان پهلوي به نظم فارسي درآورد. زين الدين ابوبكر بن اسمعيل ازرقي هروي (متوفي در حدود سال 465) از معاصران و مداحان طغانشاه بن الب ارسلان و از پيروان سبك عنصري. ابونصر علي بن احمد اسدي طوسي(متوفي به سال 465) صاحب منظومه حماسي مشهور گرشاسب نامه و كتاب لغت فرس و مناظرات معروف. عطاء بن يعقوب ناكوك (متوفي به سال 471) قصيده سراي بزرگ و صاحب منظومه حماسي برزونامه.ابومنصور قطران تبريزي(وفات بعد از سال481) از قديمترين شاعران آذربايجان كه به لهجه دري سخن سروده و در سبك سخن خود از شاعران عهد ساماني پيروي كرده و آن روش را با صنايع لفظي درآميخته و در اين سبك شهرت يافته است. حكيم ابومعين ناصربن خسرو قبادياني بلخي، حجت زمين خراساني، (متوفي به سال 481) صاحب ديوان قصائد و مثنويهاي سعادت نامه و روشنايي نامه و كتابهاي مشهور جامع الحكمتين و زاد المسافرين و خوان اخوان و وجه دين و سفرنامه. وي در شعر توجه تام به سبك دوره ساماني داشته و از تمام شعراي قرن پنجم به سبك عهد ساماني بيشتر توجه كرده است. حكيم ابوالفتح عمر بن ابراهيم معروف به خيام نيشابوري رياضي دان و فيلسوف و طبيب مشهور ايران در اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم كه چند سالي پيش از سال 530 هجري درگذشت و مدفن او در نيشابور است. اهميت خيام بيشتر در آنست كه توانست افكار فلسفي عميق خود را در قالب رباعيات فصيح در آورد و در عين رعايت معني جانب الفاظ را چنان نگاه دارد كه ابيات او نمونه بارزي از فصاحت و رواني و علو معاني باشد. از رباعيات مشهور اوست: خوش باش كه غصه بيكران خواهد بود بر چرخ قران اختران خواهد بود خشتي كه ز قالب تو خواهند زدن ايوان سراي ديگران خواهد بوداين قافله عمر عجب مي‏گذرد درياب شبي كه از طرب مي‏گذردساقي غم فرداي حريفان چه خوري پيش آر پياله را كه شب مي‏گذرداسرار ازل را نه تو داني و نه من وين حرف معما نه تو خواني و نه من هست از پس پرده گفت و گوي من و تو چون پرده برافتد نه توماني و نه من اميرالشعراء شهاب الدين عمعق بخارايي (متوفي به سال 543) قصيده سراي معروف. عثمان بن محمد مختاري غزنوي (متوفي به سال 544 ) صاحب قصائد مشهور و منظومه حماسي شهريارنامه. اديب شهاب الدين ابن اسماعيل صابر ترمدي قصيده سراي شيرين سخن (متوفي به سال 546).شمس الدين محمد بن علي سوزني سمرقندي قصيده سراي شوخ طبع استاد(متوفي به سال 563).رشيدالدين محمد بن عبدالجليل وطواط صاحب ديوان قصائد و رسائل و كتاب حدائق السحر (متوفي به سال 573).اينان كه برشمرديم همه دنباله سبك شعراي عهد ساماني و آغاز عهد غزنوي را گرفتند و تنها تفاوت آثار آنان با متقدمين از باب تحولي بود كه به تدريج در زبان فارسي حاصل مي‏شد و ما به اختصار در آن باب بحث كرده‏ايم. بنابر اين تغيير روش شعر فارسي در اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم به وسيله يك دسته از شاعران صاحب سبك صورت گرفت كه خاتم آنان انوري بوده است. اهميت انوري در آنست كه با حفظ شيوه استادان كهن لهجه دوره ساماني و آغاز دوره غزنوي را رها كرد و به لهجه عمومي عصر خود كه بر اثر آميزش بسيار با زبان عربي نسبت به قرن چهارم و قرن پنجم تغييري فاحش يافته بود، سخن گفت. علاوه بر اين انوري بيش از هر شاعر مقدم بر خود اصطلاحات علمي و فني را عيناً در شعر بكار برد و از اطلاعات وسيع خود در علوم رياضي و فلسفي براي بيان مضامين شعري استفاده كرد و بدين طريق سبكي نو در شعر فارسي به ميان آورد. انوري علاوه بر قصيده در ساختن غزلهاي لطيف و قطعات پر معني و كوتاه نيز مهارت و شهرت دارد. ازوست: در حدود ري يكي ديوانه بود روز و شب كردي به كوه و دشت گشتدر تموز و دي به سالي يك دوبار آمدي بر طرف شهر از سوي دشت گفتي اي آنان كتان آماده است وقت قرب و بعد اين زرينه طشتقاقم و سنجاب درسرما سه چار توزي و كتان بگرما هفت و هشت گر شما را با نوايي بد چه شد ور كه ما را بود بي برگي چه گشتراحت هستي و رنج نيستي بر شما بگذشت و بر ما هم گذشتخواهي كه بهين دو جهان كار تو باشد زين هر دو يكي كار كن از هر چه دگر بس يا فايده ده از آنچه بداني دگري را يا فايده گير آنچه نداني زد گر كساز اواسط قرن ششم به بعد و علي الخصوص در پايان اين قرن تغييري عظيم در سبك شعر فارسي پديد آمد. علت عمده اين امر همچنانكه پيش از اين گفتيم انتقال شعر فارسي است از مشرق ايران به شعراي عراق و آذربايجان و فارس كه طبعاً لهجه‏اي غير از لهجه ايرانيان مشرق و در بيان معاني روشي تازه دارند. سبب ديگر تغييراتيست كه از جهت اساليب فكري و عقايد و افكار به ميان آمده بود. از پيشروان بزرگ اين تغيير سبك كه هر يك سبكي خاص در شعر دارند، بعد از انوري شاعران ذيل را بايد نام برد: اثيرالدين اخسيكتي كه در اواخر قرن ششم مي‏زيسته و از اكابر بلغاي عهد خود بوده و با خاقاني معارضه داشته است. خاقاني(افضل الدين بديل بن علي شرواني) (متوفي به سال 595) صاحب قصائد و ترجيعات و مقطعات و غزلهاي مشهور و مثنوي تحفةالعراقين كه در تركيبات بديع و تخيلات و تشبيهات و اوصاف نو از ميان تمام شاعران نيمه دوم قرن ششم امتياز خاصي دارد و سبك او مدتها بعد از وي در قصيده سرايان ايراني مؤثر بوده است. از اشعار اوست: اگر كيمياي وفا جست خواهي جز از دست هر خاكپايي نيابيدم خاكپايي ترا مس كند زر پس از خاك به كيميايي نيابينفس عنبرين دارو آه آتشين زن كزين خوشتر آب و هوايي نيابيبه آب خرد سنگ فطرت بگردان كزين تيزتر آسيايي نيابيدرين هفت ده زير و نه شهر بالا وراي خرد ده كيايي نيابيبرون ران از اين شهر و ده رخش همت كه اينجاش آب و چرايي نيابيبهمت وراي خرد شو كه دل را جز اين سدرةالمنتهايي نيابيبدل به رجوع تو كآن ير دين را به جز استقامت عصايي نيابيبه صورت دو حرف كژ آمد دل اما ز دل راستگوتر گوايي نيابينه نون و القلم هم كژست اول آنگه به جز راستش مقتدايي نيابيز دل شاهدي ساز كو را چو كعبه همه روي بيني قفايي نيابيچو دل كعبه كردي سر هر دو زانو كم از مروه‏يي يا صفايي نيابيابو محمد الياس بن يوسف معروف به نظامي گنجوي يكي ديگر از شاعران صاحب سبك اواخر قرن ششم است (متوفي به سال599 يا 602) كه بيش از هر شاعر معاصر خود در ادبيات فارسي داراي نفوذ و اثر آشكار مي‏باشد. اثر مشهور او غير از قصايد و غزليات كه اكنون كمي از آنها باقي مانده پنج مثنوي: مخزن الاسرار، خسرو و شيرين، ليلي و مجنون، هفت پيكر يا بهرام‏نامه، اسكندرنامه است. اگر چه داستانسرايي پيش از نظامي در شعر فارسي معمول بوده است ليكن نظامي در اين فن چنان مهارت بكار برده و به نحوي از عهده صحنه سازيها و تنسيق مطالب داستانهاي ريزه‏كاري و بيان تشبيهات و استعارات و مضامين متنوع تازه كرده كه قلم نسيان بر آثار پيشينيان كشيده و بعد ازو تا چند قرن روش وي در داستانسرايي مورد تقليد بوده است. شاعران ديگري هم در اواخر قرن ششم مي‏زيسته‏اند كه هر يك در تكميل سبك تازه شعر فارسي تأثيري داشتند مانند فلكي شرواني (متوفي به سال587) و مجيرالدين بيلقاني (متوفي به سال 577) شاگرد خاقاني كه روش استاد خود را با قدرت و مهارتي خاص تقليد و تعقيب كرده و جمال الدين محمد بن عبدالرزاق اصفهاني(متوفي به سال 588) و ظهيرالدين طاهربن محمد فاريابي (متوفي به سال 598) كه هر دو در كامل ساختن سبك قصيده سرايان اواخر قرن ششم و تكميل و تلطيف غزل سهم بسيار دارند. غير از قطران و خاقاني و مجيرالدين و نظامي و فلكي شعراي ديگري نيز در همين اوان در آذربايجان مي‏زيسته‏اند كه همگي از مشاهير سخنوران پارسي زبان شمرده مي‏شوند و از آنجمله‏اند: قوامي مطرزي گنجوي، قوامي گنجوي، ابوالعلاء گنجوي، عزالدين شيرواني، سيد ذوالفقار شيرواني، با وجود اين شاعران آذربايجان يكي از مراكز مهم شعر پارسي در قرن پنجم و ششم شده و در رديف خراسان و عراق قرار گرفته بود.


عرفان در شعر فارسي عصر غزنويان و سلجوقيان و خوارزمشاهيان قرن پنجم و ششم



از موضوعاتي كه مخصوصاً در قرن ششم در شعر فارسي به شدت رخنه كرد تصوف و عرفان است. توجه به افكار عرفاني در شعر البته از قرن ششم زودتر صورت گرفته ليكن اثر بيّن و آشكار آنرا از آغاز اين قرن در اشعار فارسي مي‏بينيم. نخستين كسي كه به ايجاد منظومه‏هاي بزرگ عرفاني توجه كرده سنائي است. منظومه‏هاي حديقةالحقيقة و طريق التحقيق دو اثر معروف او در تصوف و عرفانست و علاوه بر اين بسياري از قصائد او در دوره دوم شاعري يعني دوره‏يي كه دست از لهو و طرب شسته و به بيان حقايق عرفاني توجه كرده بود، به موضوع اخير اختصاص داده شده است. شاعر بزرگي كه بعد از سنائي در قرن ششم و آغاز قرن هفتم همه آثار خود را به بيان مسائل عرفاني تخصيص داده فريدالدين محمد عطار(متوفي به سال 627) است كه علاوه بر ديوان قصائد و غزلها منظومه‏هاي مهمي مانند منطق الطير و اسرارنامه و مصيبت نامه و الهي نامه و غيره ازو به يادگار مانده است. با ظهور عطار در قرن ششم شعر عرفاني به نهايت كمال رسيد و در حقيقت ظهور او و سنائي مقدمه ظهور مولوي و وجود يافتن مثنوي او يعني بزرگترين شاهكار آثار عرفاني فارسي بوده است. ورود مسائل عرفاني در شعر باعث شد كه اولاً تنوعي خاص در شعر فارسي به وجود آيد و چاشني تازه‏اي به آن داده شود و ثانياً اختصاص شاعران را بدربار تا درجه‏يي از ميان ببرد و شعرايي پديد آورد كه خارج از دربارهاي سلاطين به ايجاد شاهكارهاي ادبي خود قيام كنند.

پاره‏اي از اختصاصات شعر فارسي در قرن پنجم و ششم



از مسائلي كه بطور كلي بايد در شعر قرن پنجم و ششم و علي الخصوص از نيمه دوم قرن پنجم به بعد ذكر كرد يكي وجود تأثيرات

محلي است در اشعار كه نتيجه تجاوز لهجه دري از محيط مكالمه خود است. ديگر ورود هر شاعر است در مباحث مختلقي مانند مسائل فلسفي و صوفيانه و زهد و اندرز و وصف و غزل و مدح و هجو و نظاير آنها. ديگر تأثير اطلاعات مختلف هر شاعرست در اشعار او كه مسلماً نتيجه تعليمات مدرسه‏يي آنان بوده. خاقاني از معايبي كه بر عنصري مي‏گيرد اينهاست: نبوده است چون من گه نظم و نثر بزرگ آيت و خرده‏دان عنصريبه نظم چو پروين و نثر چونعش نبود آفتاب جهان عنصري اديب و دبير و مفسر نبود نه سحبان يعرب زبان عنصري و مدعي است كه خود از همه اين مزايا برخوردارست و به واقع هم همه اين اطلاعات به اضافه اطلاعات نجومي و فلسفي و رياضي و طبي در اشعار آن شاعر به تمام معني مؤثر بوده است. شرايطي كه براي قبول يك شاعر در حوزه شعرا وجود داشت سنگين بوده است. نظامي عروضي در اين باب شرحي دارد كه نقل قسمتي از آنرا بي‏فايده نمي‏بينيم:«...اما شاعر بدين درجه نرسد الا كه در عنفوان شباب و در روزگار جواني بيست هزار بيت از اشعار متقدمان ياد گيرد و ده هزار كلمه از آثار متأخران پيش چشم كند و پيوسته دواو ين استادان همي خواند و ياد همي‏گيرد كه در آمد و بيرون شد ايشان از مضايق و دقايق سخن بر چه وجه بوده است تا طرق و انواع شعر در طبع او مرتسم شود و عيب و هنر شعر بر صحيفه خرد او منقش گردد تا سخنش روي در ترقي دارد و طبعش به جانب علو ميل كند. هر كرا طبع در نظم شعر راسخ شد و سخنش هموار گشت روي به علم شعر آورد و عروض بخواند و گرد تصانيف استاد ابوالحسن السرخي البهرامي گردد چون غاية العروضين و كنز القافيه، و نقد معاني و نقد الفاظ و سرقات و تراجم و انواع اين علوم بخواند بر استادي كه آن داند تا نام استادي را سزاوار شود و اسم او در صحيفه روزگار پديد آيد چنانكه اسامي ديگر استادان كه نامهاي ايشان ياد كرديم.»اينها مطالبي از ادبيات بود كه شاعر مي‏بايست فرا گيرد و يا مطالعه كند. علاوه بر اين شرط عمده‏يي نيز براي شاعر در قرن ششم قائل بودند و آن چنان بود كه بايد «در انواع علوم متنوع باشد و در اطراف رسوم مستطرف زيرا كه چنانكه شعر در هر علمي بكار همي‏شود هر علمي در شعر بكار همي‏شود...» و به همين سبب است كه از اواسط قرن پنجم به بعد براي فهم اشعار غالب شعرا يك دوره اطلاع از علوم متداول آن عهد لازم است و بي‏استعانت از آن علوم فهم اشعار دشوار و گاه غير ممكن مي‏شود. تنوع در انواع شعر در قرن پنجم و ششم از قرن چهارم اندكي بيشتر بوده است. مثنوي و قصيده و غزل و رباعي و تركيب بند و ترجيع بند در آثار شعراي اين عهد به وفور ديده مي‏شود و غالب شعرا سعي داشتند در همه اين انواع طبع آزمايي كنند مثلاً خاقاني همه نوع شعر را از مثنوي تا ترجيعات ساخته است. مطالب و مضامين اين اشعار به تفاوت عبارتست از مدح و هجو و وعظ و زهد و حكمت و غزل و تصوف و مسائل علمي و داستاني و تبليغات ديني و فلسفي به ساير مسائل كمتر توجه داشتند و برخي ديگر مانند خيام تنها تحت تأثير القاآت و الهامات فلسفي واقع مي‏شدند و برخي ديگر بدو يا چند موضوع و مطلب متوجه بودند و اين تنوع در مطالب بر روي هم باعث شده است كه اشعار فارسي قرن پنجم و ششم مانند گنجينه پر بهايي به جواهر گوناگون مزين باشد و هر گوشه آن بيننده را به نوعي جلب كند...

Labels:

Monday, October 29, 2007

انتظار



انتظار
نگاهم بسوی آستانه دری است
که از اندرون آن اندام بلند گیاه گونه ات عبور و یا ورود کند
به التزام
شاید گذارت ، اگر چه اندک و یا غبار آلود از پشت پنجره خانه ام باشد
سرمای درونم می آزرد پیکره خسته و فرتوت مرا
من رنج دیده ام و آزرده این هیاهوها
متحیر و مبهوت فقط نیم نگاهی را به انتظار نشسته ام
و آنقدر خواهم ایستاد تا نگاهم را سوئی نباشد
بارها و بارها این هزاران بار گفتم گفتم
به گدائی گوشه چشمی معتکف نشسته ام
فردا شاید تو بیائی در پوششی ارغوانی
و هماره بیفشانی بوی خوش آگین وجودت را برزمین
من نیز همراه با همه چیز اندکی بکام کشم حلاوت و شیدائی تو را

در صف انتظار ، در پی یار

استکهلم 93/03/01

Labels:

نوآوري در شعر

Portrait of Nima Yoshij by Hannibal Alkhas




تا اوايل قرن حاضر هجري خورشيدي، شاعران ما دو اصل كلي تساوي وزن مصراعهاي شعر و نظم ثابت قافيه ها را رعايت كرده اند و اگر هم نوآوري هاي در قالبهاي شعر داشته اند، با حفظ اين دو اصل بوده است. در آغاز اين قرن، شاعراني به اين فكر افتادند كه آن دو اصل كلّي را به كنار نهند و نوآوري را فراتر از آن حدّ و مرز گسترش دهند. شعري كه به اين ترتيب سروده شد، شكلي بسيار متفاوت با شعرهاي پيش از خود داشت. آنان كه با غزل حافظ و سعدي و مثنوي فردوسي و نظامي و امثال اينها عادت داشتند، ناگهان چنين شعرهايي پيش روي خويش مي ديدند: قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازه جهان، آواره مانده از وزش بادهاي سرد، بر شاخ خيزران، بنشسته است فرد، بر گرد او به هر سر شاخي پرندگان. در اين گونه شعرها، شاعر مقيّد نيست مصراعها را وزني يكسان ببخشد و در چيدن مصراعهاي همقافيه، نظامي ثابت را ـ چنان كه مثلاً در غزل يا مثنوي بود ـ رعايت كند. طول مصراع، تابع طول جمله شاعر است و قافيه نيز هرگاه شاعر لازم بداند ظاهر مي شود. در اين جا آزادي عمل بيشتر است و البته از زيبايي ويژه موسيقي شعر كهن هم خبري نيست. ما را بر سر زمان، نحوه و زمينه هاي اجتماعي و فرهنگي پيدايش چنين شعرهايي بحث نيست و بيشتر برآنيم كه اين گونه شعر را بشناسيم و البته در حدّ نياز، به مقتضيات آن اشاره كنيم. به هر حال، پديدآورنده جدي اين قالبها را نيما يوشيج مي شمارند، يعني علي اسفندياري، رك به نيما يوشيج اسفندياري از باشندگان روستاي يوش از توابع شهرستان آمل در مازندران ايران. البته همه اقرار دارند كه پيش از نيما يوشيج نيز اندك نمونه هايي از اين گونه شعر در دور و كنار ديده شده است، ولي نه قوّت آن شعرها در حدّي بوده كه چندان قابل اعتنا باشد و نه شاعران آنها با جدّيت اين شيوه را ادامه داده اند. نيما نخستين كسي بود كه به اين قالبها به چشم يك نياز جدّي نگريست و حدود سي سال، توان شعري اش را بر سر اين كار نهاد. پس از اين نوآوري نيما يوشيج، تحوّل در قالبهاي شعر ادامه يافت و شكلهايي ديگر نيز پيشنهاد شد كه در آنها نيز آن دو اصل كهن تساوي وزني مصراعها و نظم قافيه ها به كنار نهاده شده بود. كم كم همه اينها "شعر نو" ناميده شدند و اين، هر چند اسمي مسامحه آميز و كم مسمّي بود، عنواني فراگير شد و حتّي بر سر زبان مخالفان نيز افتاد. مي گوييم اين اسم كم مسمّي بود، زيرا نو و كهنه بودن، تنها در شكل موسيقيايي كلام نيست كه با تغيير اين شكل، بپنداريم حتماً شعر از همه جهات، نو شده است. از سويي ديگر، نو بودن نسبي است و مطمئناً اگر پس از يك قرن نيز اين قالبها را شعر نو بخوانيم، خطا كرده ايم. ولي نوگرايي نيما و پيروان او، فقط در قالبهاي شعر نبود





آنها در همه عناصر شعر معتقد به يك خانه تكاني جدّي بودند و حتّي مي توان گفت تحوّلي كه به وسيله اينان در عناصر خيال و زبان رخ داد، بسي عميق تر و كارسازتر از تحوّل در قالب شعر بود. دريغ كه هم بسياري از نوگرايان و هم خيلي از مخالفان آنها، همين قالب يا پوسته شعر را ديدند و از باطن آن غافل ماندند. بسيار كسان بودند كه خرده ذوقي داشتند ولي توان دست و پنجه نرم كردن با وزن و قافيه در آنان نبود و اينان شعر نو را مستمسكي كردند براي اظهار وجود و چنين شد كه ناخالصي در شعر، بيشتر از پيش شد. در قديم، وزن و قافيه همچون دربانهايي خشن، مانع ورود نامحرمان به حريم شعر مي شدند كه در شعر نو، ديگر نه دري دركار بود و نه درباني. چنين شد كه گروهي از شاعر نمايان، زير چتر فراخ شعر نو پناه آوردند و البته كم و بيش مايه بدنامي آن هم شدند. از سويي ديگر، بسيار كسان كه عادت چند قرنه به اسلوب كهن، چنين تحوّلي را در چشم آنان غير ممكن كرده بود، با نگراني شديدي پا پيش نهادند و با اين قالبها از در ناسازگاري وارد شدند. اينان نيز از شعر نو فقط ظاهرش را درك كردند و آن قدر از اين ظاهر عجيب و غريب شگفت زده شدند كه ديگر مجال انديشيدن به باطن برايشان نماند.





از حق نگذريم، هرج و مرجي كه به وسيله آن نوپردازان كم مايه ايجاد شده بود، در واكنش شديد سنّت گرايان بي اثر نبود و حتّي شايد بتوان گفت مخالفتهاي سنّت گرايان نيز، در تعديل رويه نوپردازان مؤثّرواقع شد. ولي شعر نو يك نياز جدّي بود يا يك تفنّن وارداتي و بي دردانه؟ تجربه نشان داده است كه تفنّن ها نه پايدارند و نه تأثيري گسترده مي گذارند. اينها موجهايي هستند كه مي آيند و مي روند و گاه خس و خاشاكي هم به ساحل مي افكنند و نه بيشتر از اين. شعر نو چنين نبود; جرياني بود تأثير گذار، همه جانبه و ماندگار، چنان كه پس از حدود شصت سال، هنوز هم زايندگي و بالندگي دارد. براستي چه چيزي گرايش به اين قالبها را در اين قرن ايجاب كرد و چرا در اين زمان خاص، عدّه اي به اين نتيجه رسيدند كه عمر قالبهاي كهن به سر رسيده است؟ در پاسخ به اين سؤال، نخست بايد دريابيم كه تنگنايي در قالبهاي كهن بوده يا نه; و اگر بوده، شعر نو چه گريزگاهي پيشنهاد كرده است.
رعايت قالبهاي كهن، يعني گردن نهادن به آن دو اصل تساوي وزن و نظم قافيه ها، و اين گردن نهادن، هم چنان كه شعر را موسيقي اي دلپذيرمي بخشد، محدود كننده نيز هست. مي گوييم مصراعها بايد برابر باشند. براستي مصراع چگونه شكل مي يابد؟ از لحاظ موسيقيايي، يك مصراع، مجموعه اي منظم از هجاهاست و وقتي به آخر مجموعه مي رسيم، بايد يك توقف ناگزير داشته باشيم براي تجديد نفس و دريافت وزن و قافيه. اين از جنبه موسيقيايي قضيه بود; ولي از سويي ديگر، ما يك توقفگاه هم از بُعد زبان در پايان هر جمله داريم. حالت مطلوب، آن است كه اين دو قالبهاي نوين توقفگاه، بر هم منطبق شوند يعني پايان مصراع، پايان جمله نيز باشد. در غير آن صورت اگر جمله در ميان مصراع تمام شود، ما ناگزير به يك توقّف زباني هستيم كه به موسيقي لطمه مي زند و اگر مصراع تمام شود ولي جمله ناقص باشد، ما ناچاريم براي حفظ موسيقي، درنگي بكنيم كه به دريافت معني آسيب مي رساند. مثال بارز براي شكسته شدن مصراعها و جمله ها، اين بيت سعدي است: دو چيز طيره عقل است; دم فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشي.سخن سعدي، از سه جمله تشكيل شده است: دو چيز طيره عقل است; آدم فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشي ولي ناچاري شاعر در تساوي مصرعها، او را وادار كرده كه جمله دوّم را دوپاره كند و هر پاره اي را در مصراعي جاي دهد. چنين است كه هيچ يك از اين مصراعها استقلال زباني ندارد و اگر آنها را بدون توقف نخوانيم، معني شعر دريافت نمي شود. در چنين مواردي، اگر شاعر بخواهد طول جمله و طول مصراع برابر باشد، چون قدرت تصرّف در مصراع را ندارد، همه فشار را بر سر جمله مي آورد; يعني يا بخشي از آن را حذف مي كند و يا چيزي به آن مي افزايد كه چه بسا اين حذف و اضافه ها غير طبيعي است و شعر را نازيبا مي كند. ببينيد كه "هلا" در اين دو بيت، چه ناخوش افتاده است: چند از وهم، هلا رشته به بربط بندم نقش توحيد، بر اين خطّ مقرمط بندم زهرناك است هلا راحت نوشينه مرا كه به سر واقعه اي رفته است دوشينه مرا علي معلّم
مشكل ديگر اين است كه در قالبهاي كهن، غالباً هر دو مصراع با هم قرينه مي شوند و يك بيت مي سازند. بنابراين به طور طبيعي و بناگزير، تعداد مصراعها زوج است و شاعر بايد به هر حال، براي هر مصراع، قرينه اي بتراشد هر چند حرفش به اندازه همان يكي بوده باشد. نظم قافيه ها بيش از تساوي وزنها محدود كننده است چون شاعر ناچار است بعضي مصراعها را با كلماتي از پيش تعيين شده پايان بخشد. اين قافيه ها، ذهن شاعر را خط دهي مي كنند و آزادي تخيّل او را محدود. شايد لزومي نداشته باشد اشكال مختلف گرفتاريهايي را كه از رعايت قافيه ناشي مي شود، بر شماريم و تقسيم بندي كنيم. به هر حال آن چه مسلّم است، محدوديتي است كه از اين رهگذر براي شاعر پديد مي آيد. با يك تشبيه مي توان گفت در قالبهاي كهن، شاعر همانند كاشيكاري است كه مقيّد باشد فقط كاشيهايي سالم و هم اندازه به كار ببرد و در عين حال، نقشي منظم نيز بر ديوار بيندازد. البته كاشي كردن يك ديوار صاف، ساده و طولاني با اين شكل، كار سختي نيست; ولي وقتي فضا تنگ باشد و ديوار ناهموار، اگر نگوييم كار غير ممكن مي شود، حدّاقل مي توان گفت هنرمندي بسياري طلب مي كند. حتي كار شاعر از اين هم سخت تر است چون بايد در عين حفظ شكل منظم، مراقب باقي عناصر شعر هم باشد كه در بهترين شكل خود ظاهر شده باشند.با اين همه، البته نمي توان گفت شعري كه در قالبهاي كهن سروده مي شود، حتماً ناقص از كار درمي آيد و اگر هم چنين ادعايي بكنيم، وجود اين همه شعرهاي كهن زيبا، هنرمندانه و پرمحتوا را در گنجينه ادبيات خويش، چگونه توجيه مي توانيم كرد؟ اگر واقع بين باشيم، بايد بپذيريم كه بسياري از اين محدوديتها، در دست شاعران توانا به ابزار بيان هنري تبديل شده اند. حذف، تكرار، تركيب سازي و ديگر قابليتهاي زباني كه پيشتر بدانها پرداخته ايم، گاهي فقط براي رويارويي با تنگناهاي وزن و قافيه در شعرها رخ مي دهند و از اين زاويه، تمايزي به زبان مي بخشند. شايد ناچاري اي كه علي معلّم در اين بيتها براي پركردن وزن داشته او را به اين تكرار زيبا و يا ذكر كلمه "برادر" در وسط مصراع واداشته و به هر حال، ما در اين جا نه تنها احساس تصنّع و تكلّف نمي كنيم كه نوعي هنرمندي نيز مي يابيم: به ترك چشمه در آغاز شب روانه شديم دو رودخانه، برادر! دو رودخانه شديم آدو رودخانه، روان تا كران ساحل نور يكي به بستر ظلمت، يكي به بستر نور دو رودخانه، برادر! عظيم و پهناور دو رودخانه، برادر! قريب يكديگربه هرحال، سابقه هزار ساله شعر كهن ما نشان مي دهد كه نظام وزن و قافيه در آن قالبها را نمي توان مانعي جدّي براي شعر سرودن قلمداد كرد. در عين حال منكر اين هم نمي توانيم شد كه اينها به هر حال، در مواردي تنگناهايي نيز ايجاد مي كنند و بسيار طبيعي است كه شاعري براي رهايي از اين تنگناها، نظام قراردادي وزن و قافيه را بشكند و يا حداقل اصلاح كند تا آزادي عمل بيشتري در عناصر خيال و زبان بيابد. نيمايوشيج و پيروان او به چنين نتيجه اي رسيدند و عمل كردند و در هدف خود موفّق هم بودند.
ولي چرا ناگهان در اوايل قرن حاضر و پس از ده قرن شعرسرايي شاعران پارسي گوي، چنين بحثي پيش آمد چنين نتيجه اي گرفته شد؟ البته دگرگونيهاي سريع سياسي و اجتماعي، در اين ميان كارساز بوده، ولي يك عامل ديگر را هم نبايد ناديده گرفت و آن تغيير فرهنگ رسانه اي ماست. ما فرهنگي داشته ايم شفاهي، كه در آن شعر را بيشتر با گوش مي شنيده اند و كمتر به صورت مكتوب مي خوانده اند. آنگاه كه شعر با گوش سر و كار دارد، حرف اوّل را موسيقي مي زند، يعني وزن و قافيه; و طبيعي است كه شاعر بكوشد حتي الامكان عيار آنها را در حدّ ثابتي نگه دارد. در عصر حاضر و با گسترش رسانه هاي چاپي، فرهنگ به سوي مكتوب شدن پيش رفت و لاجرم نقش موسيقي كلام كه بيشتر شنيدني بود، كمتر شد. شاعران كهن سرا مي كوشيدند نظام موسيقيايي را حفظ كنند هرچند در اين ميانه آسيبي هم به زبان و خيال وارد شود و شاعران نوگرا مي كوشند آزادي عمل خويش در خيال و زبان را حفظ كنند هرچند آسيبي متوجه موسيقي شود. پس مي توان گفت پيدايش شعر نو، ناشي از يك سبك و سنگين كردن مجدّد عناصر شعر و ايجاد توازني نوين براي آنها بوده است; چنان كه مثلاً در تغيير توازن قوا در يك حاكميت، رئيس جمهور جايش را به نخست وزير بدهد يا برعكس

قالبهاي نوين شامل :
قالب نيمايي
شعر آزاد
شعر منثور

از بيان شاعرانه تا شعر

جامعه بشري براي اين كه يك سخن برتر را به عنوان شعر بپذيرد، چنين خواستهايي از آن دارد:منطق گفتار، متفاوت با منطق عادي ما باشد.ساختار زباني متفاوتي در آن به كار رفته باشد.تناسبهايي از جهات مختلف در آن سخن حس شود.آن سخن، يك مجموعه نظامدار باشد به گونه اي كه خواننده خود را با يك اثر ادبي متشكل روبه رو ببيند.گوينده از ايجاد آن سخن، هدف خاصي داشته باشد يعني آن بيان ويژه را براي تأثيري ويژه اختيار كرده باشد.

انديشه


عواطف انساني، درونمايه عمده اي براي شعر هستند ولي براستي مي توان بدون يك تكيه گاه فكري، صاحب عاطفه بود؟ هر احساس شاعرانه اي ـ اگر راستين باشد نه تصنّعي ـ از نوع نگرش شاعر به جهان آب مي خورد و هر انساني ـ ولو خود نداند ـ صاحب يك نظام فكري است. منظور ما از انديشه، در اين جا، آن بخش از تفكّرات شاعر است كه در شعرش تجلّي مي يابد به گونه اي كه با تعمّق در شعر، مي توان دريافت كه او چگونه مي انديشد. چنين نبايد تصوّر كرد كه براي پيدا كردن ردّ پاي تفكّر در شعر شاعران، بايد در پي شعرهاي حكيمانه و يا پند و اندرزهايي كه جنبه تعليمي داشته اند برويم. فردوسي در شاهنامه و در جريان گشوده شدن گنگ دز به وسيله كيخسرو، از زبان اهل حرم افراسياب مي گويد:كه از شهرياران سزاوار نيست بريدن سري كان گنه كار نيست اين سخن در واقع حاصل نگرش او نسبت به حكومت داري است كه در دهان اهل حرم گذاشته شده است. يكي دو قرن پس از او، انوري در قطعه اي كه در تقاضاي افزايش مواجب سروده، مي گويد "پادشاهان از پي يك مصلحت صد خون كنند". ما در اين دو شعر، دو گونه تفكّر مي بينيم، هر چند هيچ يك در اين جا بر سر حكيمانه شعر گفتن نبوده اند; فردوسي داستانسرايي مي كرده و انوري تكدّي. يك شعر وقتي موفّق و ماندگار است كه در آن سوي بار عاطفي آن، يك نگرش فكري نيز نهفته باشد به گونه اي كه اگر شعر را با برداشتن خيالها و ديگر هنرمنديهاي صوري اش به نثر ترجمه كنيم، نيز آن فكر باقي بماند. براي روشن شدن اين سخن، مي توانيم دو بيت از بيدل را ببينيم:خيال حلقه زلف تو ساغري دارد كه رنگ نشأه آن نيست جز پريشاني دوري مقصد به قدر دستگاه جست و جوست پا گر از رفتار مانَد، جاده منزل مي شود بيت نخست، پُر از تصوير است; ولي وقتي همه را بشكافيم، به اين خواهيم رسيد كه "زلف تو پريشان است" و فراتر از اين، چيزي در بيت نمي توان يافت. در بيت دوّم، ولي يك فكر مطرح مي شود. شاعر برخلاف اين ذهنيت طبيعي كه "با حركت و جست و جو مي توان به منزل رسيد"، مي گويد "جست و جوهاست كه مقصد را دور نشان مي دهد و اگر پاي در دامن بكشيم و در خود سير كنيم، همين جاده، خود سرمنزل مقصود خواهد بود." اين از شاخصه هاي تفكّر بيدل است و در اين سه بيت ديگر از همين شاعر نيز به شكلهاي مشابهي بيان شده است:جمعيّت وصول، همان ترك جست و جوست منزل دميده اي اگر از پا گذشته اي شايد ز ترك جهد، به جايي توان رسيدگامي در اين بساط، به پاي بريده روگر به خود سازد كسي، سير و سفر در كار نيست اين كه هر سو مي رويم، از خويش رَم داريم ما ما در شعر خويش، شاعران صاحب انديشه كم داشته ايم و امروز نيز كمتر كساني هستند كه بتوان يك دستگاه فكري منسجم در شعرشان سراغ گرفت. در بيشتر شعرها آن چه به چشم مي خورد، انديشه اي اقتباسي است كه گاه با رفتارهاي عملي شاعر ناسازگاري دارد. در بسيار شعرها هم اصطلاحات فلسفي يا عرفاني خود را به رخ مخاطب مي كشند، ولي فراتر از آن اصطلاحات، چيز دندانگيري نمي توان يافت. ولي اين قدم نخست بود. پس از دريافت وجود انديشه در شعر، بايد ديد كه آن انديشه تا چه حد ارزشمند و قابل پذيرش است. اين جاست كه پاي مباحث ارزشي به ميان مي آيد. بسياري از مدّعيان انديشه در شعر امروز، عملاً راه به تركستان برده و با ارائه فكرهايي كه قابليت پذيرش در شرايط فرهنگي و اجتماعي جوامع ما نداشته اند، عملاً در برابر ارزشهاي تثبيت شده جامعه ايستاده اند. شعر اينان عملاً مصداقي از همان تيغ تيز در كف زنگي مست بوده و چه بسا آسيب ها وارد كرده است. بحث درباره عنصر انديشه، از سويي وارد قلمرو دانشهاي ديگري غير از شعر مي شود و از سويي جنبه آموزشي خودش را از دست مي دهد چون فكر كردن را نمي توان آموزش داد و اگر هم بتوان، كار يك مجموعه آموزشي شعر نيست. پس ما بيش از آن كه اهميت وجود انديشه را گوشزد كنيم، كاري نمي توانيم كرد. به هر حال، نبايد از ياد برد كه تأثّرات عاطفي، هر قدر هم كه شديد باشند، گذرا و مقطعي هستند. يك شعر، در مواجهه نخست، اثر عاطفي بيشتري دارد و در دفعات بعدي، آن اثر را نخواهد گذاشت، مگر اين كه در كنار عاطفه، چيز عميق تري هم وجود داشته باشد يعني انديشه. گذشته از آن، تحوّلي كه در اثر انديشيدن در انسان ايجاد مي شود، از تحوّلات عاطفي بسيار عميق تر و ماندگارتر است.


سبك شعر

هر چند در شعر همه شاعران، مي توان عناصري را يافت كه سبب تمايز كلام از سخن عادي مي شود، شيوه استفاده همه از اين عناصر يكسان نيست. مثلاً عنصر خيال، يكي از ابزارهاي عمده بيان شاعرانه است امّا از ميان چند شاعر همدوره، ممكن است يكي به تشبيه گرايش بيشتري داشته باشند، يكي به استعاره و ديگري به مجاز.منظور از سبك يك شاعر، مجموعه ويژگيهايي است كه شعرش را از عامه شاعران آن روزگار، متمايز مي كند. يك ويژگي سبكي، دو شاخص عمده دارد:انحراف از هنجار (انحراف از نُرم) بسامد منظور از هنجار، مجموعه ويژگيهايي است كه به طور طبيعي و معمول در شعر يك دوره وجود دارد و انحراف از هنجار، يعني خارج شدن از اين روال كلّي. بسامد نيز ميزان تكرار اين انحراف در آثار شاعر است. مثلاً اگر در غزلهاي شاعران امروز بنگريم، در مي يابيم كه اغلب شاعران از وزنهاي شفّاف و با طول متوسّط مثل "مفعول فاعلات مفاعيل فاعلات"، "مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات" و "فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات" استفاده كرده اند و استفاده از اين وزنها در اين دوره از شعر فارسي، يك هنجار(نُرم) است. حالا شاعري مثل سيمين بهبهاني مي آيد و برخلاف اين هنجار، وزنهايي كدر، بلند و حتّي گاه نوظهور را در غزلش به كار مي گيرد نظير "مستفعلن فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن" يا "مفاعلن فعلاتن فع مفاعلن فعلاتن فع". اين، انحرافي است از آن هنجار و چون در شعر اين شاعر بسيار رخ داده (بسامد بالايي دارد) يك ويژگي سبكي او شمرده مي شود. البته ديگراني هم قبل و بعد از اين شاعر در چنين وزنهايي شعر گفته اند، امّا نه آن قدر كه براي آنان نيز يك ويژگي سبكي باشد. با يك بررسي آماري ساده، مي توان دريافت كه در غزل بعد از انقلاب اسلامي، فقط حدود ده درصد غزلها در اين وزنها سروده شده اند در حالي كه در كتاب "خطّي ز سرعت و از آتش" سيمين بهبهاني اين نسبتدرصد بالای مي رسد و در كتاب "دشت ارژن" از همين شاعر به شصت درصد. همين نسبت در "فصلي از عاشقانه ها" ي سهيل محمودي و "گاهي دلم براي خودم تنگ مي شود" محمّد علي بهمني به ترتيب ?? و ?? درصد است و در كتاب "عشق بي غروب" از قادر طهماسبي "فريد" طهماسبي "فريد"، قادر، ?? صفر درصد، يعني هيچ غزلي با وزنهاي بلند نمي توان يافت. بنابراين، استفاده از وزنهاي بلند در شعر سيمين بهبهاني يك ويژگي سبكي بارز است (حدود شش تا نه برابرهنجارِ ده در صد); در شعر سهيل محمودي و بهمني، محمد علي بهمني هم يك ويژگي هست ولي كمرنگ (تقريباً دو برابر هنجار) و در شعر فريد، حتي مي توان استفاده نكردن از اين وزنها را يك ويژگي سبكي دانست. اين يك ويژگي بود، فقط در عنصر موسيقي و آن هم موسيقي بيروني و فقط بلندي وزن. سبك يك شاعر را مجموعه ويژگيهاي شعر او از زواياي مختلف مي سازد و البته هميشه نيز به همين سادگي نمي توان آمارگيري كرد. بعضي از شاخصه هاي سبكي آن قدر پنهان و پيچيده هستند كه جز به مدد كند و كاوي عميق و كارشناسانه مشاهده نمي شوند. كار به ويژه وقتي سخت تر مي شود كه بخواهيم رابطه اين خصوصيات سبكي را با خصلتهاي روحي و فكري شاعر دريابيم.



بررسي سبك شعر يك شاعر


با اين مقدّمات، مي آييم و با نگرشي در شعر يك شاعر، مي كوشيم شاخصه هاي سبكي او را نشان دهيم و دريابيم كه چه تمايزهايي نسبت به هنجار زمان خويش دارد. براي اين كار، شاعر معاصر علي معلم را انتخاب كرده ايم كه هم سبك بارزتري دارد و هم حجم چشمگير آثاري كه از او داريم، به يك داوري درست كمك مي كند. البته فقط مثنويهاي اين شاعر را بررسي مي كنيم كه قالب اصلي كار اوست است و مايه اعتبار و تثبيت شخصيت شاعرانه اش. آن چه به عنوان هنجار در نظر گرفته شده، شعر دوره انقلاب اسلامي است با تكيه بيشتر بر مثنويها. دامنه ويژگيهاي سبك شعر معلّم بسيار گسترده است. ما فقط به بارزترين آنها اشاره مي كنيم و از ذكر مثال نيز در مي گذريم. درونمايه حماسي و درآميختگي گاه به گاه عرفان و ديگر انديشه هاي اسلامي با حماسه. استفاده از وزنهايي با طول متوسط (حدود پانزده هجا) در مثنوي. اين در شعر قديم ما بسيار نادر بوده و در شعر امروز نيز بيشتر به پيروي از اين شاعر رخ داده است. علي معلّم حدود هشتاد درصد مثنوي هايش را با اين وزنها گفته و اين يك ويژگي سبكي است براي او. توجه زياد به موسيقي كناري كه در بحث غناي قافيه و رديف بدان پرداخته ايم و شعر علي معلّم را از اين حيث منحصر به فرد كرده است. باستان گرايي چه در كاربرد واژه هاي كهن و چه در كاربرد همين واژه هاي موجود، ولي به شكل كهن آنها. اين باستانگرايي حتّي گاهي به شيوه جمله بندي هم سرايت مي كند. نوسانهاي وزن، چنان كه از محدوده موهوم "اختيارات شاعري" نيز تجاوز مي كند و پيشتر در بحث انعطاف پذيري وزنهاي شعر، با اشاره اي به شعر اين شاعر، بدان پرداخته ايم. تكرار، چه به صورت تكرار يك كلمه در يك بيت و چه به صورت تكرار يك يا چند بيت عيناً يا با تفاوتهاي اندك در يك شعر. بعضي هنجارشكنيها در ساختار زبان نظير قطع ناگهاني جمله، استفاده از جمله معترضه و... گستردگي دايره عناصر خيال و استفاده از پديده هايي كه كمتر در شعر ديگر شاعران حضور دارند. ضعف نسبي در قدرت خيال، و حضور بعضي تصويرهايي كه به علّت فرسودگي، به وسيله ديگر شاعران امروز به كنار نهاده شده اند. تلميح هاي فراوان و پيچيدگي بيان و مضامين كه در شعرهاي جديد رو به تزايد نيز بوده است. بعضي از اين شاخصه هاي سبكي با هم ارتباط دارند. غناي قافيه و رديف، از لوازم كاربرد وزن متوسط در مثنوي است و باستانگرايي رابطه اي مستقيم با بيان حماسي دارد. به همين ترتيب، كار بعدي در شناخت سبك، تحليل درون متني اثر است و نيز دريافت رابطه اين شاخصه ها با روحيات، عواطف، انديشه و شرايط زندگي شاعر. سبك شناسي دانشي است بسيار گسترده و شيوه هاي گوناگون دارد كه طرح آنها از مجال و توان ما بيرون است.

شناخت عناصر شعر


تا اين جا به اين نتيجه رسيديم كه شاعر با مددگيري از قابليتهايي، سخن را از حد گفتار عادي فراتر ميبرد. اين قابليتها، گوناگون هستند يعني كارهاي بسياري براي اين تمايزبخشي به كلام مي توان كرد. منتقدين براي سهولت، اين قابليتهاي گوناگون را دسته بندي كرده و بر هر كدام نامي نهاده اند. به كمك اين دو بيت شعر از حافظ ميتوان با بعضي از آنها آشنا شد:بيا كه قصرِ امل سختْ سست بنياد است بيار باده كه بنياد عمر برباد است غلام همّت آنم كه زير چرخ كبود ز هر چه رنگ تعلّق پذيرد، آزاد است پيش از همه، اين آشكار است كه ما با مجموعه اي از واژه ها و جملات روبه روييم. اين اثر به عنوان يك پديده هنري، در اين قالب ارائه شده; چنان كه مثلاً يك اثر نقاشي در قالب بوم و رنگ ارائه مي شود يا يك قطعه موسيقي در قالب صداها. زبان، عنصر و ماده اوليه شعر است و البته خود ميتواند كاملاً عادي انتخاب شود يا با تمايزها و برجستگي هايي كه در آينده از آنها سخن خواهيم گفت. بارزترين برجستگي هاي كه در اين دو بيت شعر نسبت به بيان عادي ميتوان يافت، نوعي آهنگ است به گونه اي كه همه سطرها، يك نظام آوايي ويژه را نشان ميدهند. اگر همان سطر دوم را به اين صورت تغيير دهيم: "باده بياور كه بنياد عمر بر باد خواهد بود" ديگر آن آهنگ حس نخواهد شد. به اين تناسب آوايي، وزن ميگوييم. تمايز دوم، در آخر سطرهاي اول، دوم و سوم خود را نشان ميدهد، يعني تكرار كلمه "است" و پايان هماهنگ كلمات "بنياد"، "برباد" و "آزاد". به اين نوع تناسب، رديف و قافيه ميگوييم. اگر كمي دقيقتر نگاه كنيم، رابطه هاي ديگري هم بين اجزاء كلام به چشم ميخورد مثل تضاد بين "سخت" و "سست"; تناسب بين "باده" و"باد" و رابطه بين "رنگ" و "كبود". اينها را تناسب لفظي و معنوي ميتوان ناميد. و نوع ديگرِ برجستگي بيان، قدري مخفيتر است يعني به شيوه نگاه شاعر به پيرامون برميگردد. او شباهتي معنوي بين "امل" و "قصر" يافته و از "قصر امل" سخن ميگويد در حالي كه در عالم واقع چنين چيزي وجود ندارد. در سطر بعدي هم "عمر"، بنايي تصور شده كه ميتواند "بنياد" داشته باشد. اين نيز چيزي است خارج از محدوده واقعيتهاي عيني. سپس سخن از "غلام همّت كسي بودن" به ميان آمده در حالي كه در عالم واقع، انسان ميتواند غلام خود فرد باشد نه همّت او. "رنگ تعلق" در سطر بعد هم چنين چيزي است يعني رنگ كه پديده اي مادي است و به حس بينايي مربوط مي شود، به يك مفهوم غيرمادي و غيرقابل ديد نسبت داده شده است.اين شكل نگاه را كه اتفاقاً از مهمترين وجوه تمايز شعر است، خيال ميناميم.

وزن شعر



اين دو جمله را با هم مقايسه مي كنيم:
1ـ نَفَس تا دمد دل ز جا مي رود 2ـ تا نَفَس دمد دل مي رود ز جا اگر از ما بپرسند كدام يك از اين دو جمله خوش آهنگ تر است، شايد در اين هم نظر باشيم كه اوّلي; و شايد كمتر فارسي زباني باشد كه تمايزي بين آهنگ اين دو حس نكند. جمله اوّل مصراعي است از مثنوي محيط اعظم عبدالقادر بيدل، و جمله دوّم را ما با جا به جا كردن كلمات همان مصراع ساخته ايم.روشن است كه همه اختلاف ناشي از همين جا به جايي است. در شعر بيدل واژه ها به نحوي خاص گرفته اند و نوعي تناسب پديد مي آورند كه در جمله دوّم ديگر وجود ندارد. اين تناسب از كجا ناشي شده؟ مسلّم است كه در معني كلمات نيست چون با جا به جايي كلمات و حفظ معني، از بين رفت. پس بايد در پي تناسبي آوايي باشيم.خوش آهنگي مصراع شعر بيدل، ناشي از ترتيب خاص هجاهاي كوتاه و بلند آن بوده است.گاهي ممكن است نظام خاصي در هجاها پديد آيد كه در سخن احساس خوش آهنگي و تناسب كند. در اين صورت مي گوييم آن سخن وزن دارد. حالا مي توانيم اين تعريف علمي را هم نقل كنيم: "وزن شعر، حاصل نظم و تناسبي است كه در صوتهاي ملفوظ ايجاد شده باشد.












Labels: