Monday, October 29, 2007

انتظار



انتظار
نگاهم بسوی آستانه دری است
که از اندرون آن اندام بلند گیاه گونه ات عبور و یا ورود کند
به التزام
شاید گذارت ، اگر چه اندک و یا غبار آلود از پشت پنجره خانه ام باشد
سرمای درونم می آزرد پیکره خسته و فرتوت مرا
من رنج دیده ام و آزرده این هیاهوها
متحیر و مبهوت فقط نیم نگاهی را به انتظار نشسته ام
و آنقدر خواهم ایستاد تا نگاهم را سوئی نباشد
بارها و بارها این هزاران بار گفتم گفتم
به گدائی گوشه چشمی معتکف نشسته ام
فردا شاید تو بیائی در پوششی ارغوانی
و هماره بیفشانی بوی خوش آگین وجودت را برزمین
من نیز همراه با همه چیز اندکی بکام کشم حلاوت و شیدائی تو را

در صف انتظار ، در پی یار

استکهلم 93/03/01

Labels:

Comments: Post a Comment