Saturday, May 28, 2005

دلـم برای کــسی تنگ است




دلـم برای کــسی تنگ است



که آفــتـاب صـداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد
وگیـــسوان بلــندش را به بــــادها میـــداد
ودســتهای ســپیـدش را به آب مـــی بخــشـــید
دلـم برای کــسی تنگ است
کـه چـشـمــهای قشنگش را به عـمـق آبی دریای واژگون میدوخت
و شــــعـرهــای خوشــی چـون پرنــدگان میخواند
دلم برای کــسی تنگ است
که همچـــو کودک معصومی دلش بــرای دلم می سوخت
ومـــهـربــــــانی را نثـــــار من مــیـکرد
دلــم برای کـسی تنگ است
کـه تا شمـالـــترین شمـال و در جنــوبــترین جـنـوب هـمـــیـشه درهــمجــــا
آه.......با که بتوان گفت که؛ بود بامن و پیوسته نیز بی من بود
وکار من ز فراقـش فغان و شیـون بود کـســیکه با من مــانـد
کـســیکه با من نیـســت کسیکه.............دگر کافیست



(حــمـید مـصـدق)



------------------------------------------------------------------------------------------------


Farshid Ariyan فرشيد آريان
دلم برای کسی تنگ است که مثل هیچکس نیست

دلم برای کسی تنگ است

که آفتاب حمایتش را بر گلهای کوچک باغچه جنگلی دلم ارزانی می کند

کسی که حس میکند مرا در اعماق آبی پوست و گوشت بی رمق باغچه ام

و گیسوانش را بید وار در گیسوانم می آمیزد

و بازوان توانایش را بر گردن گلبرگهایم حلقه می کند و میفشارد

کسی که در من هق هق می گرید
برایم آرام آرام قصه شازده کوچولو را زمزمه می کند

ومرا نمی ترساند از سیاره های دوردست خاموش اثیری

از غولهای بدشکل و بدجنسی که هر آینه ماه پیشانی توی قصه، ویا چل گیسی را به انتظار نشسته اند

تا اسیر خانه حسد و بی مهری کمرنگی شان کنند
بی شک بی شک

کسی که چون فروغ مانند کسی نیست

و چون حمید به انتظار کسی است

کسی که مثل هیچکس نیست

کسی که چشمان قشنگش بر ژرفنای آبی دلم عقاب وار آگاه است
دلم برای کسی تنگ است

که معصومی دلم را ادراک می کند

و چون کودک معصومی دلش برای دلم می سوزد

کسی که سبزی تناور باغچه تنم را با دست های سپیدش

هم آب می دهد و هم نور می افشاند
بی شک بی شک
کسی که مثل هیچکس نیست
فرشيد آريان
London 23/05/05 at 3 PM

Tuesday, May 24, 2005

Weeping Willow Hair



Weeping Willow Hair a poem by


Farshid Ariyan



I am a dreamer, but where is the reality, the ultimate truth is a lie
? Are you just a dream


Some one jumping even, into my day dreams
Like sudden wind through the hair of a mad weeping willow


Weeping Willow Hair
Mixing your hair in my hair
Absorbing the sunlight into our hair
I long to see the sunlight in our hair
Listen everyone, open your eyes
,She could have been anyone to me, standing in the alley of my tender mind
You’ve always been, alone with me inside my mind


Weeping Willow Hair
The meaning of life is a mystery
The mystery of weeping Willow
Mixing my hair with her hair



Naghmeh-London 23May05 at 3 PM (Naghmeh=Lyric)



Dust In The Wind
Lyrics:
I close my eyes, only for a moment, and the moment's gone


All my dreams, pass before my eyes, a curiosity


Dust in the wind, all they are; is dust in the wind.


Same old song, just a drop of water in an endless sea


All we do, crumbles to the ground, though we refuse to see


Dust in the wind, all we are is dust in the wind[Now]


Don't hang on, nothing lasts forever but the earth and sky


It slips away, and all your money won't another minute buy.


Dust in the wind, all we are; is dust in the wind


Dust in the wind; everything is dust in the wind.

Friday, May 06, 2005

ای وطن کی تو زخواب برخیزی؟




ای وطن کی تو زخواب برخیزی؟



باز صبح میآید و تو درخواب خوشي


ای وطن کی تو زخواب برخیزی؟


مرغ صبح می خواند و صبا می آید



نوراز پنجره ها به فروغ می آید


مرغ برماتم ما میخواند و سحر میداند



چرخ بیرحم که برگرده ماست می راند


ای رفیق کی تو زخواب برخیزی؟


کاج برهستی ما می گرید و زمان می خندد


باغ گل منتظر است که تو برمیخیزی


حادثه درگذر است چشمهایش به دراست


که تو برمیخیزی


و حمید هم می گفت


من اگر بنشینم تو اگر بنشینی چه کسی برخیزد



تو اگر بر خیزی همه بر می خیزند

و مصدق هم رفت تو هنوز منتظری


ای وطن کی تو زخواب برخیزی؟



خواب تو طولانی است آفتاب تابیده است


تو نمی بینی هم دیدگانت مرده است


آن عجوز جانی کودکانت برده است


دستشان ببریده است


گونه هاشان کنده است و زبان برکنده است و گلو ببریده است


دوستانم کشته است باغ گل آزرده است


تو نمی بینی هم , تو همی ترسی هم



قامتت بشکسته است و زبانت بسته است


صبح گل می آید و دو فردا دیگر پی به پی می آید


و تو در خواب خوش خرگوشی سیفها می بینی


نسل ها می آید دردها می آید


و زمان پیماید و تو در فکر خوشی


وطنک کي تو ز خواب برخیزيي؟


اینکه حرف امروز یا که حرف فردا است


شاعر پیش از من دستهاش ناپیداست


تپه های شعرش بر زمین نابرجاست


دفترهای شعرش زیر خاک پابرجاست و فروغش پیداست


چه هزاران نقاش برگ گل بکشیدند چه هزاران خطاط شعرما بگزیدند


و هزاران مطرب در طرب رقصیدند چه نوا تابیدند شعرما بگزیدند


تو نه می نوشی هم گوشهایت بسته است دیدگانت رفته است


وحشت مرگ جوان جرأت تو برده است


دین اندوه و عنان عقل و هوشت خورده است


ای وطن کی تو زخواب برخیزی؟


فرشيد آريان

لندن 2004