Friday, May 06, 2005

ای وطن کی تو زخواب برخیزی؟




ای وطن کی تو زخواب برخیزی؟



باز صبح میآید و تو درخواب خوشي


ای وطن کی تو زخواب برخیزی؟


مرغ صبح می خواند و صبا می آید



نوراز پنجره ها به فروغ می آید


مرغ برماتم ما میخواند و سحر میداند



چرخ بیرحم که برگرده ماست می راند


ای رفیق کی تو زخواب برخیزی؟


کاج برهستی ما می گرید و زمان می خندد


باغ گل منتظر است که تو برمیخیزی


حادثه درگذر است چشمهایش به دراست


که تو برمیخیزی


و حمید هم می گفت


من اگر بنشینم تو اگر بنشینی چه کسی برخیزد



تو اگر بر خیزی همه بر می خیزند

و مصدق هم رفت تو هنوز منتظری


ای وطن کی تو زخواب برخیزی؟



خواب تو طولانی است آفتاب تابیده است


تو نمی بینی هم دیدگانت مرده است


آن عجوز جانی کودکانت برده است


دستشان ببریده است


گونه هاشان کنده است و زبان برکنده است و گلو ببریده است


دوستانم کشته است باغ گل آزرده است


تو نمی بینی هم , تو همی ترسی هم



قامتت بشکسته است و زبانت بسته است


صبح گل می آید و دو فردا دیگر پی به پی می آید


و تو در خواب خوش خرگوشی سیفها می بینی


نسل ها می آید دردها می آید


و زمان پیماید و تو در فکر خوشی


وطنک کي تو ز خواب برخیزيي؟


اینکه حرف امروز یا که حرف فردا است


شاعر پیش از من دستهاش ناپیداست


تپه های شعرش بر زمین نابرجاست


دفترهای شعرش زیر خاک پابرجاست و فروغش پیداست


چه هزاران نقاش برگ گل بکشیدند چه هزاران خطاط شعرما بگزیدند


و هزاران مطرب در طرب رقصیدند چه نوا تابیدند شعرما بگزیدند


تو نه می نوشی هم گوشهایت بسته است دیدگانت رفته است


وحشت مرگ جوان جرأت تو برده است


دین اندوه و عنان عقل و هوشت خورده است


ای وطن کی تو زخواب برخیزی؟


فرشيد آريان

لندن 2004

Comments: Post a Comment